اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۹ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

رابطه با م را پایان دادم. رهایی برایم مهمتر است و عشق  و عدم خیانت بیشتر به میم. احساس خاصی ندارم سر شده ام و برایم چیزی مهم نیست درد هست همیشه بوده نباید بترسم، آنچه نیست یا نداشتم وفا بود که باید بیابم. میدانم کارم با م دیگر تمام است و او بر نمی‌گردد و این بابت خوشحالم. از امروز دوباره درس می‌خوانم. به قول موراکامی رنج کشیدن اختیاری است. من از رنج کشیدنی عبث رها شدم.

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۷ ، ۰۵:۲۴
آنی که می‌نویسد

همونطور که حدس میزدم رابطه م و مندی بهم خورده. راستش ناراحتم چون با شرایطی خیالی که آرزوش رو داشتم مواجه شدم ولی من هیچ‌وقت نمی‌تونم عقلانیت میم را به م ترجیح بدم. و اون می‌خواد من با اون باشم حتی اگر نفر دوم باشه. گیجم. امیدوارم مندی برگرده. خودم آرزو داشتم و حالا که واقع شده پشیمونم. من یه تار موی میم رو به کسی نمی‌دم. دوسش دارم و تنها دلخوشیم‌ه

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۷ ، ۰۷:۱۹
آنی که می‌نویسد

مرا این خمار مستی خواهد کشت؟

راستش باید بگویم اینجا که یادم بماند که بیشتر از میل به عشق بازی، جوانیِ قلبم است که مرا به عشق می‌خواند و خب هربار و هربار زمین خواهم خورد و هربار و هربار برخواهم خواست و دلی که سیراب نمی شود و همیشه تشنه‌ی عشق است. 

این دل را دوست دارم، سوای میل به آزادی و رهایی باید هربار تجربه اش کنم.. و سیراب عشق.. به خمار مبتلا.. و درد فرقت را بچشم و بعد رهایی.... و این الگوی زندگی یک زن ۳۴ ساله است که می‌خواهد دوام بیاورد.

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۷ ، ۱۷:۱۰
آنی که می‌نویسد

در ساعات اولیه فرقت‌ام. دور شده ام از م و دارم نفس راحت می‌کشم. آزادی، طعم خوش آزادی و دربند نبودگی، با عشق چه کنم؟ با این میلم به خواستن و خواسته شدن! 

حالا علی رغم همه‌ی خوش بودن‌های دو روز پیش رهایم و رهایی شیرین‌تر از هر تپش عاشقانه‌ای هست. کاش یادم بماند. دکتر وحید دیروز در مورد معقول و کوهرنس بودن رفتار آدمی گفت و من دلم می‌خواهد ۵۰ سالگی‌ام را مانند او باشم. یادم بماند ۱۵ سال وقت دارم تا که به جای‌گاه او برسم و خیلی زمان کم است و کار زیادی می‌طلبد.

امروز بعد از مدتها تنبلی صبح زود بیدار شدم و اگرچه یکریز درس نخواندم اما خود قبلی‌ام آمده و نشسته اینجا و من دلم برای خودم تنگ شده بود و البته که هی مدام مسنجر را چک می‌کنم تا خبری می‌شود از م یا نه اما همان بهتر که نشود با این نفس ضعیف من. کاش بتوانم جدا شوم و از این میل دست بکشم تا به دوست‌داشتنی‌های بیشتری برسم. و می‌دانم میلم به او میلم به زندگانی‌ست و لمس لحظه‌ها لیکن جور دیگری هم می‌شود به گمانم! باید بیابم راه رهایی از سگ افسردگی را که با م بودن هم توفیری جز لذت ندارد. و اینجور نیست که افسردگی برود و جایش مزالعه کردن و درک لحظه‌ها بیاید. میدانم اما حال اکنونم از همین رهایی بعد از عشق‌ورزی است اما اینطور نباشد که تنها راه باشد.

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۷ ، ۰۷:۱۰
آنی که می‌نویسد

بام حرفم شد بر سر یکی از شاگردانش و من یادم آمد این بشر ذهن هرزه‌گردی دارد، مثل من . و قابل تکیه کردن نیست. اداهایش زیاد است و نمی‌توان باور داشت که او است که قرار است بار بودن یک عمر را طاقت بیارد و بازهم قانع میشوی میم اگر زندگی پرشوری ندارد لااقل قابل تکیه و دوام است. همین

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۷ ، ۰۴:۰۷
آنی که می‌نویسد

باید از حال این روزهایم بنویسم. این روزهای با م که دارد شیرین می‌گذرد. خواسته شدن، خواستن، عشقبازی و بی‌قراری. من همین‌ها را می‌خواهم. همین؟ راستش این است که بلی، بی‌تابی و فاحشگی تنها خواسته‌ی این ذهن بیمارم است و بیقرار او ماندن و تمنا و خواستن. و من سرشار شوم از او و لذت. اینها را این روزها تجربه می‌کنم. این روزها که گمانم مندی با م قهر است و او با من خودش را مشغول کرده و شکستش را نمی‌پذیرد و با من خلاءش پر شده و من که زندگی خوبم را با هیجانی جانشین کرده‌ام و تمنایی در درونم غلیان دارد. این روزها، این دو سه روز روزهای واقعی عمرم‌اند. سیرابم. بی کم کاست لذت می‌برم و این شبیه دنیای خواب و خیالاتم است‌. منتها درس هم نمی‌خوانم. ول شده‌ام توی کوچه پس کوچه‌های دل و مثل بچه‌ای گرم بازی‌ام. بد هم نیست اما پایان‌نامه پس چی؟ امروز دوشنبه هست و فقط دو صفحه از مقاله‌ی این هفته را خوانده‌ام. از میم هم دورم و این بدتر. 

خوشم لیکن باید به خودم برگردم پیش از آنکه خمار این مستی در رسد.

۰ نظر ۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۳:۰۹
آنی که می‌نویسد
دو روزی هست که صحبت با م رو از سر گرفتم. خیلی اتفاقی پیام داد و جواب دادم و حالا اینجام. با لذتی فراوان از او. و خیال‌بافی و عشق‌ورزی و تردید درمورد میم. او هم مندی رو رها نمی‌کنه و من هم و این عشق موازی که امیدوارم همینجور خوب پیش بره. حالا که سرشار از لذت و خوبی‌ام.
۰ نظر ۱۳ آبان ۹۷ ، ۰۶:۵۴
آنی که می‌نویسد

دیشب بود که در تب فراقش می‌سوختم و همه چیز به چشمم بی معنا شده بود، این صبر، آن از خودگذشتگی برای میم، و دلم بی‌تابانه می‌خواست‌اش.

حالا که صبح فردای دیشب است سرخوشانه و آزاد و رهایم و از این خالی بودن ذهن از هرکسی احساس رضایت بی‌حدی دارم و دلم خوش است که با خودم خوشم.

نتیجه، این نیز بگذرد را نه برای فراموشی که برای صبر لازم دارم. تلاش برای ثبات را می‌خواهم. نمی‌دانم آن سرخوشانه خوش تر است و یا این آزادی لیکن اکنون که اینجایم ترجیح‌ام به آزادی‌ست. به قول کسی، برکه‌ای عمیق و آرام را به اقیانوس کم عمق و پرتلاطم ترجیح می‌دهم و مهم‌تر از همه خودم را دارم و آغوش بی‌پایان خودم را و تمرین می‌کنم با این تجربه صبر را و شاید این نیز بگذردها را که نه برای فراموشی، برای صبر لازم دارم. 

۱ نظر ۰۳ آبان ۹۷ ، ۰۹:۳۲
آنی که می‌نویسد

رنجی به جانم نشانده‌ام که گمان می برم از توانم خارج باشد. دارم خودم را تمرین صبر می‌دهم و درعین حال می‌آزمایم. دلم برای م تنگ شده، خیلی زیاد می‌خواهمش اما تصمیمم را گرفته‌ام یکبار هم شده پای خودم بایستم و کم نگذارم و بمانم بر تصمیمم و و و ... بخاطر خودم و به خاطر میم. دارم فکر می‌کنم واقعا ارزشش را دارد که لذتی چنان را نبرم و محروم بنشینم به کنج خلوت خودم وقتی با م مجموع می‌توانم باشم و لذت ببرم؟ جوابش نمی‌دانم است منتها باید بروم و ببینم ، در ضمن من هدف هایی دارم اما با م هم جمع شدنی هستند خب، امان از این ذهن گول زننده... صبر صبر صبر و طاقت برای هدف و برای خودم و میم.

باقی را باید دید، بی عجله‌ای باید نشست به تماشای کار دنیا، کی می‌دونه تهش چیجوره؟

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۷ ، ۲۱:۰۸
آنی که می‌نویسد