اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

این روزها درگیر عاشقی با یه پسر بچه‌ام. کی فکرش رو می‌کردم به اینجا برسم؟ من؟ ح ۸ سال کوچکتر از منه اما عاقله مهم اینه که عاشقی می‌کنم. دلم می‌خواد یکی رو بخوام و دوست داشته باشم و ح مخاطب جهان من است. جهان عاری از عشق و احسلس من قرار است از خط خشک زمان بدر آید و منعطف شود به سوی او. از عشق چه چیز بیشتری نی‌خواهم جز انعطاف زمان و مکان؟

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۵۷
آنی که می‌نویسد

ح خیلی بزرگتر از سن خودش هست. یه آدم فهمیده و بالغ و جا افتاده. امروز ازم خواست تا دو هفته ازش دور بشم. نمی‌دونم چیکار کنم. کاش... فقط کاش پشیمون بشه .... 

عین چند روز دیگه میاد اما  من اصلا آمادگیش رو ندارم و دلم ح رو می‌خواد.

صادقانه نگاه می‌کنم اونم هیچی برام نداره جز هورمون. لعنت به من که اینقدر ذلیل هورمون شدم. دلم می‌خواد پشیمون شه و بگه بدون تو نمی‌تونم. دلم می‌خواد دوسم داشته باشه. لعنتی خیلی بزرگتر و جاافتاده‌تر از این حرف‌هاست. م هم که کلا بلاکم کرده. لیس فی الدار غیر نفسی دیار ... حالم بده. امروز تولد میم هست و من اصلا حوصله‌ی هیچی رو ندارم. بقول ح دلم لاس زدن می‌خواد. خوب گفته، چرا تا حالا توجه نکرده بودم که دارم با این و اون لاس میزنم. 

هرچیزی من رو نکشه قوی ترم می‌کنه...

۰ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۴۴
آنی که می‌نویسد

م همه جا بلاکم کرده. باورم نمیشه، غمگینم، دلم می‌خواد باهاش حرف بزنم، با یکی حرف بزنم

پووووف حوصله‌ام از زنده بودن سر رفته

خیلی نامرده... بعد اونهمه رابطه... چیکار دارم خب؟ یه لایک تو اینستا ... چرا اینجور نامرد آخه؟

همشون همینن، تهش بلاکت می‌کنن و تمام . 

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۲۳
آنی که می‌نویسد

دارم برمی‌گردم به زندگی و همه‌اش از آن‌جایی شروع شد که ح گفت تو دلت می‌خواد احساس جوونی کنی و عشق و رمانتیک‌بازی رو واسه این می‌خوای. دلم ریخت. نمی‌تونم از اونموقع مغزم رو کنترل کنم. من دلم جوونی می‌خواد؟ راستش آره. من ۳۴ سالمه و یکسال دیگه تقریبا به نیمه عمرم می‌رسم و دستانم خالی و وسعت پیش‌رو تنگ و من دلم جوونی می‌خواد خب. خوب فهمید. با این حرفش شاید دیگه نتونم عاشقش بشم اما تلنگر خوبی بود. ۴ سال دیگه دلم ۳۴ سالگی می‌خواد.

یادته خانوم طاهری می‌گفت این زنایی که میشینن گوشه‌ی استخر، با آرایش، و پفک می‌خورن و پاشون رو تو آب تکون میدن جوونی نکردن؟ یادته خودت معتقد بودی مامان جوونی از دست رفته داره و داره دنبال اون می‌گرده با لباس و غیره؟ 

اما واقعیت اینه که باور ندارم میشه سبک خاصی تعیین کرد و آدم‌ها رو محدود کرد به سن و سال تا یکجور خاصی لباس بپوشن و رفتار کنند و آرزو کنند. این به نظرم مهمتره. شاید من تو هر سنی دلم بخواد عاشق بشم و به کی چه؟ کی گفته عشق و عاشقی واسه زمون جوونیه و پا به سن که گذاشتی باید دلت بپوسه؟ من هنوز مثل ۱۵ سالگی عاشق میشم و قلبم می‌زنه و ابایی هم ندارم. تو بگو جوونی از دست رفته‌ت رو جستجو می‌کنی یا هرچی من اما زندگیِ یکبارم رو نمی‌خوام از دست بدم با این قوانین و قواعد.

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۳۹
آنی که می‌نویسد

وقتی ریکوئست فیسبوکش آمد دلم گواهی داد او از آنهاست که می‌شود با او عاشقی کرد. اکسپت و سلام علیکی تا ۱۹ اردیبهشت که پیام داد و گپی و بله من دامن از کف دادم و ۲۰ اردیبهشت ۹۸ وقتی تصویری با او حرف زدم دیگر تمام شد و او هم عاشقم شد. ح ۷ سال از من کوچکتر است. تنهاست، باکره‌ی انزوا و من را هم دوست دارد و شرایطم را پذیرفته و گفته بیا بدور از رمانس رفیق باشیم. رفیق شدیم و حالا گه گاه هوسش می‌آید و می‌رود. هیجانش کمتر است لکن ماندگارتر قرار است بشود.

دوستم دارد و دوستش دارم و رفیقیم. تجربه‌ی جدیدی از رابطه. 

۱ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۴۵
آنی که می‌نویسد

لیس فی الدار غیر نفسی دیّار

حال خوبی ندارم، مثل مجنون‌ها می‌مانم. بدنبال گریزگاهی برای این تنهایی و بی کسی می‌گردم. درد و سوزش معده دارم و عاطل و باطل دور خودم می‌گردم. 

رو تخت تنم یک رباط مچاله‌ست

درد هنوز کرختم نکرده و به هرچیزی دست می‌برم تا مسکنی برای دردم بشه بی‌فایده‌ست.

درد دارم. درد جدایی و تنهایی و بی‌کسی.

خودم خواسته بودم. باید طاقت بیارم تا بزرگ بشم

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۵
آنی که می‌نویسد

تمام.

م تمام شد.

بی‌طاقتی نکن دلم.

تو همین رو می‌خواستی، یه غم... یه غم شیرین...

این هم غم شیرین.

مزه مزه کن مثل اسپرسوی تلخ هر روزت و صبر کن تا به جانت بنشینه.

این غم هم رفتنیه، مثل شادی، مثل درد، مثل همه‌ی داشتنی‌های خوب و بد.

باید که صبر کنی و بذاری ته نشین بشه.

م یا هر کس دیگه‌ای ... فرقی نمی‌کنه... تمام میشه همه چی پس خوب دل بده به لحظه‌ها و عمیق درکشون کن تا تموم بشن

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۱۴
آنی که می‌نویسد

انتظار، انتظار، انتظار ...

بخش شیرین و خفه‌کننده‌ی عاشقی. اونجا که معلق میشی بین شوق و کشش خواستن و خستگی و نخواستن، اونجا که دلت می‌خواد زمان بگذره و یه قاب عکس دلخواه رو زمانه بهت هدیه بده. و هیچ در انتظارت نیست. همه‌ی معشوق‌ها در طول زمان یک شکل‌اند. حتی تو وقتی معشوق بودی هم چنان کردی.

درد وجودم رو پر کرده و اشک به لبه‌ی چشم‌هام رسیده و من تمام خواستن رو نثار یک هیچ بزرگ کردم و حالا اگرچه هنوز از خواستن خالی نشدم اما میدونم رو به اتمامه و م هیچ وقت برنخواهد گشت و زندگی همینجور خواهد ماند چون ما انتخاب کردیم ... چون من انتخاب کردم که به همین روال زندگی کنم. ریسک انتخاب م برای ادامه‌ی زندگی ریسک خودکشی برای پایان روال متداول و البته خوب و دلنشین زندگی بود و من اهل خودکشی نیستم.

منتها درونم پر از بغضه و با هر دم و بازدمی دارم قورت میدم و هربار نمی گوشه‌ی چشمم رو خیس می‌کنه و  من سریع با پشت دست پاکش می‌کنم تا که دنباله دار نشه.

نمی دونم م در چه حالیه؟ باهام حرف نمی‌زنه حتی یک کلمه و نمی دونم چه تصمیمی داره! البته از این سکوت برمیاد که همه چیز تموم شده باشه اما من همچنان باور نمی‌کنم. هربار پیام میدم و انتظار ....

اشکم غالب شد و جاری شد و من هنوز مرددم که آیا واقعا کنار گذاشته شدم؟ برای همیشه؟ یا میتونم با خواهش اون رو به خودم برگردونم.... 

من هیچ وقت عاشق خوبی نبودم... هیچ وقت بلد نبودم... من همیشه کنار گذاشته شدم.... من دلم تنگه براش .... من دوستش داشتم و این جای زخم هیچ وقت فراموش نمیشه ...

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۳
آنی که می‌نویسد

تجربه‌ی امروز: حزن و اشک ارگاسم روح است

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۲۳
آنی که می‌نویسد

دیشب محزون بودم، حزنی گنگ به بهانه‌ی نامجو بود یا چه نمی‌دانم. شب خواب استاد را دیدم، با او زمانی را گذراندم و بوسیدمش و تمام. بیدار شدم از شوق خوابم نمی‌برد، نیم ساعتی غرق خواب قبلی بودم.

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۲۷
آنی که می‌نویسد