اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

خب استاد رفته اروپا و من را علاف رها کرده. به تحقیق دارم یکی از بهترین ایام زندگی‌ام را می‌گذرانم. مطالعه، تحقیق، استراحت، تفریح. حالم هم خوش است خیلی خوش و همه چیز بر وفق مراد است. بهانه‌گیری نمی‌کنم و روحم سنگین نیست و حالا دارم می‌فهمم همه‌اش از فشار درس و پایان‌نامه بوده اما واقعیت این است که من آن فشارها را چون قهوه‌ی کلمبیایی اول صبح دوست دارم و بر شکلات سوییسی ترجیح می‌دهم. البته دوست دارم بعد از دکترا همینگونه ایام بگذرانم و احتمالا ترجیحم اقامت در ویلای دماوند است. اما شاید هم قصد ادامه داشته باشم و مهاجرت. فعلا که دکتری در اولویت است با وجود آنکه این شکلات خیلی خوشمزه بود اما من را طاقت دوری از مشقت آکادمیک نیست.

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۰:۰۹
آنی که می‌نویسد

خب چند وقتی‌ست که مچ خودم را گرفته‌ام. من برای آدمهایی که می‌خواهم دوستم بدارند چیزی بیشتر از آن هستم که واقعا، بیشتر ابراز دلتنگی، بیشتر ابراز محبت، بیشتر ابراز نیاز، و و و. به عبارتی بیشترین عدم صداقتم را در مقابل آنهایی دارم که می‌خواهم دوستم بدارند و این یعنی پایم گیر باشد خوب بلدم عدم صداقت را. در واقع می‌خواهم که بکشانمشان به جایی که با من لاس بزنند.

خب همین چیز بیشتری نیست. حالا هر پیامی که می‌خواهم بدهم با خودم می‌گویم"ای دوست، چنانکه می‌نمایی هستی؟" فعلا موفق شدم در ۵۰درصد موارد جلوی ابرازهای دروغین و مبالغه‌آمیزم را بگیرم. راستش برای خودم هم خوب است، آنقدر افراط بود که خودم باورم شده بود چقدر عاشقم، درحالی که من یک کلاش محبت بودم.

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۸ ، ۰۵:۵۸
آنی که می‌نویسد

دوست دارم مرگم تنها از طریق خودکشی باشد. از نظر من خودکشی مرگ زیبا و شکوهمندی‌ست منتها منی دیگر نخواهد بود که بواسطه‌ی ستایش آن شکوهمندی سیراب شود. کاش تا پیری دوام بیاورم و روزی که فرسوده شدم خودم را بکشم. اینطور هم شکوهمند مرده‌ام و هم زیستنم را فدای شکوهمندی‌ای که نمی‌چشم نکرده‌ام و هم آزادانه و به انتخاب خودم بوده.

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۵:۵۹
آنی که می‌نویسد

از دیروز جادویی‌ باید بنویسم، که م پیام دلتنگی داد، اینکه همه‌ی ساعت‌های روز به تو فکر می‌کنم و ح که شرط رفاقتم را که گذاشته بودم برآورد. بله دنیا کرنشی به سویم کرد و این تصور را القا کرد که دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور. اما راستش نه که من آدم بدبینی باشم منتها تجربه‌ام چیز دیگری می‌گوید. تجربه‌ام می‌گوید پسِ هر خوشی زهر هلاهلی‌ست و لذا دلخوش نشو که دائما یکسان نباشد حال دوران خر نشو. فعلا که هرکداممان در سویی هستیم و مشغولیم و هیچ هم خبری نیست از هیچ چیزی. فعلا روزگار بی نشانه است. کاش دوباره بی قید شوم. بی قید خوشی و نا خوشی، بچسبم به کار و درس و زندگی.

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۰۹:۴۹
آنی که می‌نویسد

مقاومت کردم، این بار شکل جدیدی در رابطه ظاهر شدم، برای خودم قیمت گذاشتم، نپرداخت، رها کردم.

بله واقعیت همین است که کسی حاضر نیست برای بودن با تو چیزی بپردازد، رابطه‌ای که از سر خوش‌گذرانی‌ست و دیگر هیچ اما فهمیدم که مفت هم نفروشم، اهل معامله شده‌ام، شاید اینجور بهتر است، می‌دانم حدیقفی ندارد، اما خوبیش این است که خودم را مفت نمی‌بازم.

گمان هم نکنم جز میم کسی حاضر به معامله شود. مهم نیست لااقل از امروز معیاری برای رابطه دارم، البته پیاده‌سازی این معیار همیشه آسان نیست.

کمی غمگین و افسرده‌ام... کمی بیشتر آزرده و تنها.... اما من که می‌دانم "این نیز بگذرد"

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۸ ، ۰۲:۵۳
آنی که می‌نویسد

دچارم به ملال و چیزی‌رو می‌خوام که هیچ وقت نخواهد بود. یک انیس و مونس، یک عاشقِ تا همیشه عاشق، یک دوست... می دونم محقق نخواهد شد. می‌دونم ظرف دنیا گنجایش چنین چیزی رو نداره. می‌دونم همه‌ی این فکرها عبثه. می‌دونم اگر بخوام در این حال بمونم باید فقط درد بکشم. چرا واقعا من فقط همین رو از دنیا می‌خوام؟ کوچیک نیست؟ کم نیست؟ شاید چون دست نیافتنیه می‌خوام و الا چیزی چنان خواستنی‌ هم نیست که باید. چی بخوام جاش؟ مطالعه پیشرفت. این محقق شدنیه و این چیزیه که باید بخوام.. می‌دونم اما دلم اونجاست.

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۸ ، ۱۷:۲۶
آنی که می‌نویسد

دیشب به ح گفتم دیگه پیام نده و کل چتمون رو پاک کردم. خسته‌ شده بودم از این سردرگمی و انفعال.

امروز منابع پایان‌نامه رو آماده می‌کنم و می‌فرستم‌ و دیگه جدا کارم تمومه امیدوارم استادم گیر نده و همه چی بخوبی و زود تموم شه بره.

یه جور بی‌حالی و بی‌کاری دارم. دلم می‌خواد همه چیز رو نظم بود و من اینهمه اشتباه نداشتم که الان پشت خرواری از اشتبااه کمرم خم باشه. دلم نمی‌خواد آدم مبتذلی باشم یه آدم میان‌مایه و باید برای اینجور نبودن تلاش کنم به یقین

میرم مسواک بزنم که سه روز دندونام کثیفن و مسواک نخوردن.

بعد هم منابع و بعد هم احتمالا کتاب بخونم و مشغولیت‌های خوب 

دلزده‌ام و کلافه. باید خودم رو جمع کنم.

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۸ ، ۰۹:۰۳
آنی که می‌نویسد

خب گمونم رابطه‌ی من و ح به منطقه‌ی بیهودگی وارد شده. بهش گفتم دیگه پیام نده. و اگرم بلاکمم بکنه به هیچ جام نیست.

مامان دو روز اینجا موند و رفت.  امروز کلی خوابیدم و باز همم خوابم میاد. اما خوشحالم یه جورایی که رابطه‌ام با ح به پایان رسیده. 

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۱۷
آنی که می‌نویسد

یکجور ته دلم خالی‌ست از نیاز و خواستن که هم رهام و هم معلق. دلم می‌خواد نیازی و کششی بود ولی تاوان آزادی همین بی نیازی‌ست و خب چه کسی را توان تحمل آزادی مطلق است؟

هر که گفت من، اولین دروغ‌گوست به زعم من

آزادی همیشه رنج آور است و جان‌کن

۳ نظر ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۷:۲۵
آنی که می‌نویسد

خب طاقتم طاق شد و ح را آنفالو کردم. او بچه‌تر از این حرفهاست و متفاوت‌تر از بیانش است و هنوز جا دارد تا تناقض‌هایش کم‌تر شوند.

راستش از جایی به بعد داشتم لاس می‌زدم و دیدم از این نقش بدم نمی‌آید منتها نمی‌ارزد خودم را برای لاس زدن کوچک بشمارم.

دست کشیدم و به خلوت می‌جهم. این روزها مامان اینجاست کاش بعدش طاقت بیاورم و از سرم بیفتد.

۰ نظر ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۱:۱۳
آنی که می‌نویسد