اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

و دیگر جوان نمی‌شوم. تن می‌دهم به سن و سالی که دارم، به حالی که دارم و نداشتن‌ها و نرسیدن‌ها. باید واقعیت را بپذیرم من پیر شده‌ام برای آرزوی و خیال عاشقی، من دیگر جوان نمی‌شوم.

ح پیام داد و من تمام کردم. تمام کردم آخرین پیوندها را و تن دادم به کنج دنج این زندگی و شوق با خویش بودن دارد مرا سرپا نگه میدارد. باید بلد شوم بدور از خیال عاشقی و مسکن زندگی را بسازم و خویشتن را که خویشتن طرح و برنامه است. پروژه‌ای است که باید آن را به انجام رساند و خوب و زیبا به انجام رساند. پس وقتی برای تلف کردن ندارم. برنامه‌ی دکتری و زبان و خداناباوران تحلیلی پروژه‌هایی هستند که باید برایش برنامه بریزم و زودتر تکلیفشان را معین کنم. پس کار دارم و آنقدر که حتی فرصت نکنم غم را به خانه‌ی وجودم راه دهم. باید مراقب شنیده‌ها و خوانده‌ها و دیده‌هایم باشم تا از هیچ روزنی غم وارد نشود.

و من دیگر جوان نمی‌شوم

۱ نظر ۲۱ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۰
آنی که می‌نویسد

آره، هیچی قد بی تفاوتی آزارت نمی‌ده. دارم آزار می‌بینم از بی‌تفاوتی‌هاش از این که بود و نبود من به هیچ جاش نبود ولی خب باید بگم ببند و جمع کن خودت رو. چیه اینقدر ک س شعر می‌گی. داشتین لاس می‌زدین دیگه می‌خوای بگی نمی‌دونی؟

دیشب تو هایپر یه پسره کارگر اونجا التماس یه دختره که کارگر اونجا بود رو می‌کشید که باهاش خوب باشه و دختره می‌گفت حال نداره. دلم گرفت. راستش هیشکی جز ع منتم رو نکشید و نخواست باهاش خوب باشم. همیشه من اونی بودم که منت می‌کشید.

تف

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۸
آنی که می‌نویسد

ح چیزی برای کسی نوشته در ارتباط با بازی بودن عشق و من به خودم گرفته‌ام و از اول صبح حالم خراب شده. مگه نه اینکه راست می‌گه؟ مگه نه اینکه تودمم همینجور فکر می‌کنم؟ پس چمه اینقدر گیر دادم و اعصابن رو بهم ریختم؟

واقعیت اینه که از اینکه اون فهمیده من عاشقش نبودم و حالا فقدان من به هیچ جاش هم نیست عصبیم می‌کنه. دلم می‌خواست براش یه فقدان بودم، یه جای خالی، یه عشق از دست رفته.

جمع کن دیگه بابا چی می‌گی وقتی خودت ذره‌ای باور نداری چرا دلت می‌خواد دیگران باور کنن؟ عجب خودخواهی هستی زن؟ تو خودت ذره‌ای به هیچ جات نیست اونوقت دلت می‌خواد اون له له بزنه برات؟ بابا تو دیگه چه آشغالی هستی؟

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۸ ، ۰۹:۲۹
آنی که می‌نویسد

امروز ۱۵ سال از نخستین دیدار من و میم می‌گذرد. ۱۳ تیر ۸۳ و یک روز قبل کنکورم بود.

امروز جز به او به هیچ کس تعلق خاطر ندارم‌. رابطه‌هایم پایان یافته و منم و همین زندگی دو نفره‌مان. و خوشحال و شاکر از داشتنش که بی‌نظیر است و بی مانند. کاش به او و زندگیمان وفادار بمانم‌.

میم در مقایسه با ۱۵ سال پیش آقا و جاافتاده شده و از حضورش در زندگیم بیش از پیش راضیم اما نمی فهمم چییت که دلم را هوایی می‌کند. کاش این عادت را بی‌دردسر به اتمام برم.

مبارکمان.

۲ نظر ۱۳ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۴
آنی که می‌نویسد

خواب دیدم با ب.م رفیقیم. عاشقانه و آرام و رفیق. بغلش آی خوش می‌گذشت.

دلم یه همچین رفاقتی بدون بی‌تابی، بدون استرس و ترس از دست دادن و هیچ و هیچ غمی می‌خواهد.

آرام، لطیف، مهربان، رفیق

همه‌ی اینها اما در خواب شدنی‌ست فقط 

۰ نظر ۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۰۰
آنی که می‌نویسد

خب امروز همون روزی هست که تنهاترینم و باید خودم رو بغل کنم. جدایی از ح سخت بود اما ارزشش رو داشت.

دیشب پریشان گذشت و خواب‌های مولکولی دیدم. 

الان به طرز عجیبی خوبم و البته تلقین هم می‌کنم که خوب باشم. مهم نیست خودم رو جمع می‌کنم من سخت تر از این رو هم داشتم و اگر نداشتم بذار بر سختترینشون هم غلبه کنم.

من می‌تونم.

۰ نظر ۱۱ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۴
آنی که می‌نویسد

هیشکی رو ندارم که باهاش درد دل کنم، میام اینجا واسه خودم می‌نویسم، خودم می‌خونم و اشک میریزم و شایدم تهش آروم شدم.

من تو زندگیم هیچ وقت هیشکی رو نراشتم یه چند صباحی با میم عاشقی کردیم و بعد هم عادی شد رابطه و تمام. هر کی رفت سراغ زندگی خودش ولی باهم بودیم. بعد یه مدت افتادم به عشقبازی با آدم‌های سر راهم و خب هربار درد، هربار زخم، هربار خونین‌تر از دفعه‌ی قبل تموم شد.

این بار این داستان با ح هم به انتها رسید. ته ته دلم می‌خوام هنوز ادامه داشته باشه اما عاقلانه همون پایان دادنه چون هیچی مطلقا هیچی نمونده. الانم غرورم جریحه‌دار شده.

هر داستانی تهی داره و این پایان‌ها هربار تازه، عمیق و سوزنده‌اند‌. هربار دارند جونم رو تکه تکه می‌کنند. و در کنارش غروری که لگد مال میشه .

چاره چیه؟ انتخاب یک فرد احمق و بی لیاقت و زیاده خواه چنین نتایجی به بار داره.

من نمی پسندم میم با من و زندگیم چنین کنه پس چرا خودم این کار رو می‌کنم؟

کاش آخرین باشه. یکمی خودم و دلم رو جمع و جور کنم.

کاش آدم شم.

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۸ ، ۲۳:۱۶
آنی که می‌نویسد

پووووف 

به این گندی نمی تونست باشه. دارم خایه مالی ح رو می کنم برگرده. که چی بشه؟ چی داره برام؟ جز رنج؟

لعنت به این زندگی گه من .

لعنت به من

لعنت به زندگی.

حالم بده و خسته‌ام از اینهمه خواستن و نداشتن و نرسیدن

چی می‌خوام؟ هیچی

می‌خوام هیچی نخوام

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۸ ، ۲۲:۴۹
آنی که می‌نویسد

خب ظاهرا همونجور که گفتن از غم‌ها، غم رو کم می‌کنه گفتن از شادی هم چنینه. روان آسوده‌ی تنهایم به تنگنا رسیده و دم به کله می‌کوباند و هیچ هم‌صحبتی نیست که نیست. ح مشغول به آدم‌های جدید است و آنلاین و درحال چت. م دیگر چت نمی‌کند. من تنهام و خسته‌ام از کتاب خواندن و گذران اینگونه‌ی عمر.

کاش این چند خط از درد تنهایی‌ام بکاهاند.

کلافه‌ام از این خودی که بلد نیست چون هایدگر و ویتگنشتاین و کانت تنها باشد. کاش یادبگیرم خودم را بغل کنم و با خودم تنها باشم.

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۸
آنی که می‌نویسد

خب دوران سرخوشی به پایان آمد و من تشنه‌ام دوباره، اما راستش نه تشنه‌ی عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن که تشنه‌ی لاس زدن و دلم از تنهایی گرفته. 

چاره چیست؟ به یقین صبر و صبر و کمی مدارا با دل.

می‌خونه: دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده‌ نداره... به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه‌دار...

باید از خودم مراقبت کنم در مقابل این تشنگی و تلخی تنهایی، این نیز بگذرد.

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۸ ، ۰۸:۳۳
آنی که می‌نویسد