اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

خوب می‌دونم که اگر بعد از نهار بخوابم، بیدار که بشم افسرده خواهم بود. اگر هم نخوابم کیفیت مطالعه‌ام پایین میاد و باز افسرده میشم. چاره‌ی کار چرت ۱۰ دقیقه‌ای روی میز کار است. اما رختخواب، تن لختی که دورش پتوی نرم می‌پیچند مرا می‌خواند. هر روز از نهار به بعد بی‌خاصلی و افسردگی ست. آنوقت غر می‌زنی که دیگر موضوعی برای جنگیدن نمسابی. این هم موضوع! بجنگ خب! یا همین توییتر و اینستاگرام گردس، بجنگ و سر خودت را گرم نکن. جنگیدن پس چیست؟ اینکه تمام گذشته را انکار کنی جنگیدن نیست بیشتر یک حرکت فیگوراتیو است. اگر راست می‌گویی در این عرصه بجنگ. عرصه‌ی خواندن و تاش کردن و فاخر شدن.

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۱۸
آنی که می‌نویسد

م‌ح هم تحویلم نمی‌گیرد. دارم فکر می‌کنم چه تعداد آدم آمدند و رفتند و من درس نگرفتم؟

دارم فکر می‌کنم چه چیز من را با اینهمه شکست و خاری مجددا به آدم‌ها جذب می‌کند؟ نیاز به چه؟ چه ندارم؟ چه می‌جویم؟

باید یادم بماند باید بیخیال هر ماندنی باشم حالا چه شروع کنی و تمام شود، چه شروع نشود.

خودم را خار و سبک در دست این و آن کردم و باز و باز و باز ....

یکی یکی آمدند، بهره‌ی عیش بردند و رفتند. من مانده‌ام و این تنهایی پایان ناپذیرند. 

چرا نمی‌فهمی همه‌ی چیز دل آدم را می‌زند. هر خوشی، هر عیشی، هر ....

بفهم و هیچ از هیچ کس نخواه. تو باید بپذیری که صرفا وسیله‌ی عیاشی بودی و بس.

چرا سمتت می‌آیند؟ چون جذابی، چرا می‌روند؟ چون خسته کننده‌ای. چون ظاهر و باطنت یکی نیست ، چون آنجور که ادعا می‌کنی پیِ علم نیستی.

و چه عیاشی ای دل‌انگیزتر از خواندن و با کتاب و علم لاس زدن؟ 

به خودت بیا. خودت با خودت و برای خودت باش

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۰۳
آنی که می‌نویسد

نزدیک به یک هفته است که روانپزشک را دیدم و تغییراتی در قرص‌هایم داده. کمی آرامتر، کمی متمرکزتر و بسیار راضی‌ترم. هنوز نتوانستم درس‌هایی را شروع کنم. دیشب فیلم دیدم. پرسونا از اینگمار برگمان. خیلی نفهمیدم فقط قشنگ بود. اما نقدهای عجیبی دارم می‌خونم که شگفت زده‌ام کرده. نیازی به سکوت بازیگر، همان چیزی که دنبالش هستم، نیاز به درخود فرورفتن، بازشناختن، نیاز به تنهایی اگرچه تاب تنهایی را لحظه‌ای هم ندارم اما ایده‌آل ام است.

باید تغییری کنم، باید شکلی تازه از خود بسازم. باید با انرژی تر بشوم. راستش دارم به پیری تن می‌دهم. مصرف محصولات پوستی، بی‌حوصلگی برای درس و مطالعه. اما نه، نه نه نه، من مثل مادرم نمی‌شوم، من تن نمی‌دهم.

قصد دارم نامه‌ای به خود ۴۰ ساله ام بنویسم، از امروزها بگویم، از دردها و دغدغه‌ها و خواسته‌های. باید ببینم این من ۵ سال دیگر چه نگاهی به خود دارد. گمانم لازم است خود را بازیابم، دارم تسلیم سن میشوم و تنها مواجهه‌ام فرار است. فرار هیچ گاه راه حل نبوده. پس باید کمی جدی تر خودم را بسازم.

پرسونا در یونانی ظاهراً به معنای نقاب است. یادم می‌آید سالها پیش-۴سا ۵ سال پیش- مقابلم را برداشتم، منتها احساس می‌کنماین سال ها کمی محافظه‌کار شده‌ام، باید محافظه کاری را کنار بزنم،ذنقاب را بکنم و زندگی با درونم را پیش ببرم. باید با ترس‌هایم مواجه شوم، ترس از تنهایی، ترس از هیچی نشدن، ترس از طرد شدن... ترس‌ها را هم باید بنویسم. 

آه چقدر از خودم دورم!

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۲۸
آنی که می‌نویسد