ترامادول هم نمیتواند آرامم کند. دردم چیست؟ فعلا هیچی فقط خواستم این عبارت "ترامادول هم ..." را بنویسم. احساس کردم جملهی خفنی است. امروز عین و ع قرار است ارز دانشجویی بگیرند و من حسودی ام شده از اینهمه خر شانسی آنها و اینهمه مفت خوریشان و واقعا امیدوارم جور نشود. چرا ؟ چون مقت خورند، چون با واسطه و خودشیرینی رفتهاند و حالا هم پزش را میدهند و هم ادعاشان میشود و هم منفعت میبرند.
امروز به یاد بابای سین افتادم که در هفتاد و خورده ای سالگی رفته اتریش برای ادامه تحصیل و البته برای گردش رفته بود و من فکر کردم برای ادامهی تحصیل است و کلی انرژی گرفتم، حالا هم که فهمیدم اشتباه کردم دلم نمیآید باورش کنم و دلم میخواهد اسطوره بماند برای آیندهام.
حوصلهی کار را ندارم ولی واقعیت این است که باید کار کنیم تا خرج زندگی در بیاید و من هنوز برای کار و مسئولیتش آماده نیستم.
دیگه همین، این از امروز تا الان .