دیروز با یک تازه آشنایی سکس چت داشتم و سبک شدم. هورمونهام بهم ریخته و دچار شیدایی جنسیام. شب غمی از دوری ح داشتم. و در کل دیروز افسرده حال بودم چون خستهام از این علافی. بیهدفی، بیبرنامگی.
میم میگه باید هدف داشته باشی و مدام بهش فکر کنی، اینجور که چه چیزی تو رو میتونه به هدفت برسونه؟ الزاماتش رو دنبال کنی؟ هدف مثل خوره به جونت باشه.
راستش فعلا هدفم دکتری و رفتن از ایران هست. و در مرحلهی بعدی داشتن تزهای بزرگ در فلسفه. چطور له اینها باید برسم؟ پشتواری که ندارم.
پوووف خستهام از خودم، افسرده حالم و هی دلم میخواد میشد این زندگی تموم بشه و در عین حال هم حیفم میاد که اینجور بیخاصیت تموم بشه.
باید روابط مجازیام رو محدود کنم. من مدام دنبال هیجان و فرار از پیریام و این از من یه هرزه ساخته اما میدونم هر وقت جلوی ضرر رو بگیری منفعته.
بس نیست؟ تا کی کثافت و هرزگی؟ بسه بخدا...
نمیدونم از کجا شروع کنم؟ پر از میل و خواستنم...
وسیع باش ... وسیع... اما چیجوری؟
وسیع باش و تنها و سربهزیر و سخت
بلد نیستم اما باید راهش رو پیدا کنم.