اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

غمگینم و این تمام حرف من است.

دیروز همه را کنار گذاشتم، دلم خالی‌ست از هر عشق ورزیدنی و در این کهنه خاک کسی خاطرم را نمی‌خواهد لکن به تخم سگ، نخواهد... هزار سال. باید قوی شوم این تنها حاصل زندگی من خواهد شد اگر بشود و جز این نمی‌خواهم. با ح با م با مح با میم ... هیچ کس نمانده برایم. با میم زندگی می‌کنم لکن پارتنریم و آزاد و همین حالا که آزادم کسی را ندارم.

تنهایم.

ح گفت بیا هم رو ببینیم اما نمی‌خواهم دوباره به دام عشقی بیهوده بیفتم بهتر این است که دل نبندم و وابسته نشوم و آسیب‌پذیر نباشم.

اع هم فقط سرگرمی و شهوت و رفاقت.

بسم است هرچه دلبستگی و اینها، می‌خوام برای خودم و جدا از کائنات باشم

 

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۹
آنی که می‌نویسد

جای ح درد می‌کند. دوست داشتنش و شیوه‌ی ارتباطش را دوست داشتم ولی خب قرار نیست آدم هرچی بخواد رو داشته باشه. من نمی‌تونم اینهمه درد رو تحمل کنم. اینکه برای اون هم تنها کس نباشم هیچ کس نباشم.اینکه هیچ جا تنها کس نباشم هیچ جا هیچ‌کس نباشم. نمی‌تونم آقا درد داره خسته‌ام. بنا نیست اینقدر زخم بخورم، بنا نیست هی رابطه برقرار کنم و هی زخم بخورم که! بسمه. 

نبودش درد داره، ولی بسه.

کاش قوی شم. خسته شدم از این ضعف... از این ذلیل بودن در برابر دوست داشتن.

باید یکم غرور داشته باشم، یکم واسه خودم ارزش قائل بشم.

آخ آخ آخ چیه این زندگی پر از درد.

دیگه سراغش نمیرم. دیگه هیچ وقت باور نمی‌کنم و دلخوش به محبت الکی و دو روزه‌ش نمیشم.

دلخوش به هیچ محبتی نمیشم.

بسمه.

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۴:۱۸
آنی که می‌نویسد

با ح تموم کردم. اون فقط دنبال شهوتش بود و رفاقت سرپوشی بود بر خودخواهی و شهوت و تنهاییش. حالا که یکی دیگه اومد راحت کنار گذاشت. خب وقتی میم با من چنین کرد چرا ح و م اع و ... نکنن؟ میم بعد از ۱۵ سال رفاقت و ۱۰ سال زندگی رفت سراغ یکی دیگه از کی دیگه انتظار داشته باشم؟

تو روحم مگه من نکردم همچین؟ اون لااقل در کمال صداقت اومد و گفت من چی؟ 

زخمیم به اندازه‌ی تموم رابطه‌هام زخمیم. درد دارم و باز و باز و باز به این نتیجه رسیدم که هیچی... مطلقا هیچی تو این دنیا دوام نداره

دلم می‌خواد یه دل سیر گریه کنم. به حال خودم که تو ۳۵ سالگی درگیر بچه‌بازی‌هام. همسن‌های من دنبال کار و اعتبار و مدرک و من چی؟ دنبال عشق و عاشقی. 

بس نیست؟ چی می‌خوای؟ به چی امید بستی؟ چند بار تجربه می‌کنی یک راه رو؟ چرا فکر می‌کنی این یکی، این بار، این‌جا فرق داره. ۷ سال که داری تجربه می‌کنی و باز هم همون جایی هستی که اول بار دیدی بی‌کم و کاست و این فقط از ضعف عقل توه. 

جدا تا کی می‌خوای به این کودکیت ادامه بدی؟ تا کی می‌خوای خودت رو با این بازیا سرگرم کنی؟

بسه این سیب که ول شد هزاران چرخش زد و حالا جاییه که نزدیک انهدامه. یه خورده به خودت برس به خودت توجه کن. یه خورده از تمنا و گدایی محبت و عشق دست بردار و بیا بچسب به خودت. چیجوری ؟ صبر صبر صبر صبر صبر ... 

دیگه وقته تغییره و باید تغییر تازه‌ای رو شروع کنم. چیجوری؟ نمی‌دونم اما راهی پیدا می‌کنم یا می‌سازم.

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۰:۱۵
آنی که می‌نویسد

غمگین نیستم اما هیچ‌کس هم حالم رو نمی‌پرسه. گمونم نبایستی رسم رفاقت و روزگار اینجور باشه ولی ظاهرا هست.

الان دلم ۵ سالگیم رو می‌خواد. حتی اگه توش دعوای بابا و مامان و مریضی و فقر و ... باشه لااقل من درد نداشتم؟ تکلیف نداشتم...

ولی جدا باید بشینم به درس خیلی عقبم و ... مهمه امسال. چرا من معنای پشتکار از یادم رفته؟

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۸ ، ۲۲:۵۲
آنی که می‌نویسد

مدتها بود که زندگی روی خوشش را نشانم داده بود. مستی با ح و تازگی‌ها اع و عیش مدام و کارهای ممنوعه. سیر شده بودم و جوری به نخواستن رسیده بودم. و درست همانجا که حس کردم مرز خواستنی‌ها را رد کرده‌ام اولش با ح شروع شد که با شخص دیگری مشغول شد و مجددا حس تمامیت خواهیم را تحریک کرد و بعد از آن و سهمگین‌ترش خبر امروز میم بود که عاشق یک ترنس شده است. خب دیگر من آن یونیکی نبودم که گمان می‌کردم و میم هم اظهار کرد که هیچ‌گاه یونیک نبودی و هیچ‌گاه هیچ‌کس یونیک نیست و در دل آدمی باز است. به خودم رجوع کردم و به او حق دادم. اما نمی‌توانستم جلوی اشک‌ها و تصور بدبختی‌ام را بگیرم. درگیری با زندگی مدرن همین‌شکلی‌ است. آرامش زندگی سنتی را ندارد. و خب راستش خودم هم آنجور نمی‌پسندیدم اما از دست دادن تمام میم برایم سهمگین‌تر از این حرفها بود. حالا همه چیز برایم سراب است. وقتی میم با آنهمه عشقش چنین شد آیا واقعا می‌شود انتظاری از کسی داشت. نه. دیگر یقین دارم که زندگی سرابی بیش نیست و همه‌ی دوست داشتن‌ها بهانه‌ است و الکی و هیچ‌کس جز خودش را دوست ندارد و برای دوست داشتن خودش هر کاری می‌کند. حالا نه هم هرکاری ولی خب.

راستش خیلی از گریه‌ام احساسی بود و عقلا برایم حل شده بود و عادی بود و ناراحت نیستم. اصلا راستش خوشحالم و حس می‌کنم آزادترم. هنوز میم را بیشتر از همه کس دوست دارم و مهرش برایم کامل است منتها این هم هیچ.

خوشحالم دارم سیب‌زمینی میشوم. این بی احساسی قشنگ.

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۸:۵۰
آنی که می‌نویسد