اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

آه از این درد، آه از این صبر، نیچه بود می‌گفت هرآنچه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند؟ پس چرا من هربار ضعیف‌تر می‌شوم؟ هربار بیشتر از قبل سست و بی‌جان می‌شوم، هربار زودتر می‌بازم.

زندگی... این چه دردیست بودن که گریزی از آن نیست؟

درد بودن، درد تنهایی، درد کامل نبودن هیچ چیز، درد... درد.... درد.... زندگی همین درد است و بس. کاش رها شدنی بود...

نخواستن بزرگترین رها شدن است... بی‌نیازی... و نیاز خودش باگ وجودی ماست. 

خسته‌ام از نیاز، خواستن، نقصان. 

تو اگر باشی بدترینی ای خدا!

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۸ ، ۲۱:۰۰
آنی که می‌نویسد

یه گره تنگ گلومه نه باز نمیشه، اشک میشه اما باز نمیشه، همونجا هست و هربار و هربار سوهان به روحم می‌کشه. عشق من به ح که بیشتر از م مبود بود؟ نه موقعیت نه قیافه نه هیچی. تازه م خیلی بیشتر از هرکس شبیه من بود و هنوزم دوستم داره پس همه چیز تموم شدنیه به جان خودم و خب بله این غصه دارم می‌کنه. می‌خوام تموم نشه بمونه و تا ‌... تا به کی آخه؟ عمر این زندگی مگه چقدره؟ دست بردار دختر جان زندگی چیزی نداره هیچی . دست بردار و بچسب به همین درس و فلسفه و عقلانیتت.

دلم درد داره، دلم عشق می‌خواد . من؟ هیچ وقت دیگه اون عشق رو نخواهم چشید چوم خدایی نیست. و زمین این سیاره‌ی که گوشه‌ای از این جهان است با من چه کار دارد؟

حیف نیست؟ تو اینهمه کائنات تو الان روی زمینی و زندگی داری پس بچسب به زندگی به کار به تحقیق... خودم می‌دونم نه درس و تحصیلات و نه عشق قرار نیست چیزی بهم بده حتی رضایت از خودم، پس چرا ادامه میدم؟ کاش شجاعت داشتم و تمومش می‌کردم

۱ نظر ۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۹:۳۳
آنی که می‌نویسد

دو بار دستم رفته به پیام دادن اما چیزی ننوشتم، دلم همش منتظر یک پیام است که بیا آشتی کنیم، که تو مهمترینی برایم. که نیستم، هیچ کجا نبودم پیش ح که جای خود. بیخود دل بسته‌ام به آدمی که هزاران رابطه دارد و دلش خوش است او که من برایش جز س ک س نیستم. ولش کن باید دل بکنم شاید صلاح این است که پای هرچی عشق و عاشقی‌ست از زندگیم کنده شود و برود. باید تنها شوم و به زندگی در تنهایی با درس و مشق خو کنم. امسال آی‌پی‌ام پذیرش داره و من باید تلاش کنم تین وضع مناسبی برای دکتری نیست. بجای درگیری با این افراد بهتر است برم سر درس و مشق. کاش دل بکنم. کاش ح برام رفیق بود اما نیست اون ازم داره سواستفاده‌ی جنسی می‌کنه و من اینو دوست ندارم. بسه جدا. کمی عقلانیت لازم دارم و دیگر هیچ. کاش عاقل شم.

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۰
آنی که می‌نویسد

ح برگشت. آروم‌ترم. می‌تونستم دوام بیارم؟ نمی‌دونم. شاید باید با یکی دیگه جبران می‌کردم. فعلا دوستیم و باید این تمامیت‌خواهیم رو کنترل کنم.

مهم‌تر از اون گرایشم به کوبیسم هست. باید بیشتر بخونم و بیشتر تحقیق کنم و قوی شروع کنم.

در کنار فیلسوف بزرگ شدن، نقاش بزرگ شدن هم از آرزوهامه.

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۸ ، ۰۹:۲۹
آنی که می‌نویسد

امروز برای اولین بار تو زندگیم دفتر نقاشی خریدم و یه مقدار تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که می‌خوام سبک کوبیسم و کانستراکتیویسم کار کنم. خوشحالم. باید تلاش کنم و خلق‌های زیبایی داشته باشم. باید با فکر پیش برم. از فردا رژیم و درس و برنامه‌ریزی غذا و کار 

گور بابای ح، جددا گور باباش با اون قیافه و تک و پوزش. از چیش خوشم میومد؟ از روحش که اونم بزرگتر و بهترش هم هست . و میم اصلا.

باید در کنار درس بچسبم به نقاشی. آدم ترسو هیچ‌وقت شروع نمی‌کنه و آدم ضعیف هیچ وقت تموم نمی‌کنه.

پس برو که رفتیم 

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۸ ، ۲۲:۰۰
آنی که می‌نویسد

بابا مگه نمی‌گی مهارت؟ اولین مهارت فراموشیه، چطور دین و خدا رو کنار گذاشتی این پسره که دیگه کاری نداره آخه! می‌دونم احساس شکست می‌کنی، از اینکه اون دختره برد ناراحتی از اینکه هیشکی با تو خوشحال نیست ناراحتی، بیخیال جدا بیخیال کی با کی خوشحاله مگر نیازش برآورده بشه و اون هم می‌خواست زندگیش سر و سامون بگیره پس ولش کن اون بدرد تو نمی‌خورد. واقعیت این بود که مهربون بود و دوست داشت اما موندگار نبود و تو این رو خوب میدونستی پس تمومش کن. چه ارزشی داره تو این زمان محدود به اون آدم که دلش جای دیگه‌ست بپردازی؟

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۹
آنی که می‌نویسد

حدسم درست بود، ح با یاسی است و دارند از حضور هم بهره می‌برند. خوش بحالشون. به من چه. چقدر از این دنیا بدم میاد... محدودیت... متنفرم... دلم براش تنگه؟ نمی‌دونم، دلم می‌خوادش! نمی‌دونم، ح هم مثل س و م و استاد... با اونا کم زمانی نداشتم. ... اما تنها کسی که لمسم کرده بود و دوسم داشت ح بود. نه نه از فکرشم بیا بیرون اون مال من نمیشه، اون یاسی رو دوست داره و با من بودنش لذت لحظه‌ای بود ... اصلا ولش کن گور بابای این بغضی که تو گلومه ... گور بابای همه چیز ... من دارم تو رقابت با یاسی میرم سراغ نقاشی؟ احتمال قوی اینجوره... مهم نیست ولی گور بابای اون من اگه حاصلم این هم باشه خوبه. مری جان چی موند که ح بمونه؟ چی موند ؟ هیچی ... 

پس طاقت بیار و صبر کن تا بگذره... اشک‌هات رو برای م یادته و داغ و بیماریت برای استاد و یا غمت برای س همشون تموم شد. به خودت زمان بده عزیزم ... هیچی هیچی نمی‌مونه برات پس بیخیال ...

۱ نظر ۰۴ مهر ۹۸ ، ۲۱:۲۷
آنی که می‌نویسد

تجربه ثابت کرده حتی ادا دراوردن واسه خودت هم جواب میده. مثلا ادا در بیاری که زود بیدار شو هستی یا ورزش سنگین می‌کنی یا با اخلاقی و  و  و

میدونم درمانش قطعی نیست منتها بهتر از بلاتکلیفی بین این وضعیت که هیچی نباشم و غصه بخورم که هست‌. در عوضش کمی فقط کمی به اونچه می‌خوام نزدیک میشم و خب از اونجایی که نباید متوقف شم فکر هم می‌کنم بهش.

خوشبحال میم چقدر خوب فکر می‌کنه! از بس از این خزعبلاتی که من درگیرشم جداست.

کاش منم اینجور شم و اون هم همینجور خوب بمونه.

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۲۱
آنی که می‌نویسد

لهِ له‌ام، با هر وزنه با خودم فکر می‌کنم که چی؟ میم می‌گه حداقلش اینکه خودت رو می‌شناسی. آره من آدم ضعیف و تن پروریم، نمی‌دونمم در آینده قراره زندگی چی تو پاچه‌ی من بذار پس باید این خلقم رو تغییر بدم. باید این نفس فربه رو که به خوشی و لذت‌طلبی خو کرده مهار کنم. نمی‌خوام پیر شم و مثل مادرجون شم، یه پیرزن غر غرو و ضعیف و بی‌طاقت. 

این ورزش هیچی نداشته باشه کم کمش اینکه  خودم رو بشناسم و بهبود ببخشم. 

ورزش سنگین کنم تت بدنم ورزیده شه. نباید کم بیارم. یک روز درمیون یک ساعت و نیم با رفت و آمدم میشه ۲ ساعت و نیم اینهمه وقت پای گوشی بهتره؟ نچ. باید دکتری هم قبول شم. باید سه‌تارمم خوب شه و تمرینم زیاد بشه... باید بایدهای زندگی رو بیشتر کنم و نفس رو کوچکتر، این برای آرامش خودم بهتره، مثل خلوت کردن میمونه.

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۰۴
آنی که می‌نویسد

خب همیشه دردی رو با دردی بزرگتر تسکین دادم و مدتهاست در یک چرخه‌ی مزخرف دارم تار دور خودم می‌تنم. بسم از قبول عامی و صلاح و نیک‌نامی، و البته بسم از خواستن‌هایی پشت هم و تسلی دل به عشقی تازه. باید مغرور باشم و دست کسی به من نرسد لکن خودم آنکه می‌خواهد شکار کند یا شکار شود. حالا هرچی ولی دیگه بسمه چرخیدن در این چرخه‌ی باطل. خسته‌تر از اونم که بخوام این راه رو ادامه بدم س رفت و عادی شد م رفت و عادی شد استاد رفت و عادی شد، اینم می‌گذره طاقت بیار بابا کم صبر شدی تو پیری انگار. بقول میم شبیه مادرجون کم طاقت و پر ناله.

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۸ ، ۲۱:۲۱
آنی که می‌نویسد