اصلا من خودم موندم تو کار خودم!
هر بار و هر بار آزمودن یک چیز که خط به خط بلدی.
این همان هوپ ایز ا میستیک نیست؟ همان اصرار بر خواستهی محقق نشدنی نیست ؟ اصلا صریحتر بگویمت، تو خودت هم چیزی نمیخواهی پس با چه منطقی پا در میانه میگذاری؟
عجیب است این مغز خیالپرور. مغزی که نه نتیجه که خوراک میخواهد از من برای رویاهاش و هر بار تکرار هرآنچه رفته را تماشا میکند!
و مگر نیازی به تجربهی عینیست تا خیال بپروری؟ یا نکند چیزی در این هر تجربه هست که بال خیال را قوت میدهد؟
عجب از من!