اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۳۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

ترمیم همیشه زمان می‌برد این را وقتی آن روز که شیر حمام مامان و بابا دستم را برید فهمیدم. جای زخم از دو طرف ذره ذره بهبود می‌یافت اما مرکز زخم همچنان درد داشت و من گاهی برای اینکه بیشتر متوجه بشوم بخش‌های مختلف زخم را فشار میدادم و درد که می‌پیچید و روز به روز ناحیه‌ی کمتری را شامل می‌شد رصد می‌کردم. زخم خوب شد بعد از تقریبا یک هفته و جای آن هم خط کوچیکی شد روی انگشتم. حالا قلبم هم چنین است منتها کم‌طاقت‌ترم و هربار که فشرده می‌شود و درد می‌پیچد یک کدوئین می‌خورم و بخواب می‌روم و بیدار که شدم انگار کن هیچ خبری از کسی در گذشته‌ام نبوده. راستش من آنقدرها قوی نیستم و این کدوئین هست که دارد کمک می‌کند و من پیش می‌روم.

کمی صبح در کتابخانه درس خواندم در راه برگشت هوایی شدم و درد پیچید انگار کن روی زخم قلبم را فشار داده باشم. کدوئین و خواب حالا می‌خواهم باقی درس‌ها را بخوانم. خوشحالم که دارم زندگی پرتکاپویم را بازمی‌یابم. من عقلا متعلق به چنین زندگی‌ای هستم و عشق و عاشقی برای منِ ۱۵ ساله است که خب ۲۰ سالی از او فاصله دارم. باید هرجور شده با این منِ ۳۵ ساله کنار بیایم و زندگی را مقتضای سنم به پیش ببرم. باشد سن یه عدد است اما تجربه‌ی گذشته انکار ناپذیر است. من ۳۵ ساله تجربیاتی دارم که من ۱۵ ساله نداشت و آن من ۱۵ ساله فرصت‌هایی که من ۳۵ ساله ندارد، پس دم مغتن است و زمان تنها داشته‌ی من ۳۵ ساله.

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۲
آنی که می‌نویسد

صدای عقربه‌های ساعت توجهم رو جلب کرد. خوشم میاد بشنوم ثانیه‌های گذشتن رو.

ساعا الان ۶.۴۵ است و من صبح ساعت ۵ بیدار شدم ۵.۲۰ از رختخواب در اومدم و غذا و لوازم کتابخونه رو آماده کردم، قهوه ساز رو روشن کردم و دوش گرفتم و بعد قهوه و کتاب و بعد هم صبحانه و حالا می‌خوام آماده شم برم کتابخونه و چه حس خوبی از زندگی کردن بهم برگشته. تکاپو و تلاش به یقین قشنگ‌ترین چیز در عالم نباشه از عشق قشنگ‌تره.

دیشب کدوئین یا هرچه اثر کرد. هنوز جای زخم قلبم مور مور می‌شود لیکن بنا ندارم توجه کنم و عبور می‌کنم.

حالم بد نیست و بهتر هم خواهد شد. نیازی به هورمون عشق‌ورزی ندارم مادام که می‌تونم تلاش کنم.

افسردگی پاچه‌ام را گویا رها کرده.

۱ نظر ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۰۶:۴۸
آنی که می‌نویسد

استامینوفن کدوئین خوردم، کمی دردش کم شد لیکن نمی‌دانم این تسلی قرص است یا اراده به یه ورش شدنم!

اما راستش سرم که خلوت میشود جای زخم دوباره مور مور می‌شود، تیر نمی‌کشد فقط مور مور نی‌شود و من دارم فکر می کنم که همه‌اش بخاطر علافی بود...

بگذریم...

هی اپ‌ها را بالا و پایین می‌کنم و هی مطمئن می‌شوم بلاکم و باز سراغ اولین اپ می‌روم و تکرار... باید گذشت .. زندکی ادامه دارد بی ح ، م ، آ، و و و اما ح راستش خیلی دوستم داشت حیف شد ... بگذریم برم کپه‌ی مرگم را بگذارم بلکه این روز نحس تمام شود... با ح فقط یک ماه دوام آوردیم ... یک ماه....

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۰۷
آنی که می‌نویسد

تمام شد... ح تمام شد ... بلاکم کرد و خلاص...

اینکه شباهت رفتاری همه‌شان نشان می‌دهد که من کارم یک جایی می‌لنگد به کنار اما جدا عجب که همه رفتنی‌اند... به کی دل ببندم..راستش فکر می‌کنم بلدم مغرورانه دل بکنم، فکر می‌کنم بلدم اما دلم نمی‌آد تمومش کنم و برم سراغ زندگی عادی یا نفر بعدی.. دلم نمیاد دل بکنم ... دلم می‌خواد برای خودم نقش عاشق دلباخته رو تا تهش خوب بازی کنم تا شرمنده‌ نشم و نگم اون یکجا کم گذاشتی ...

اما جدا تموم شد دیگه هیچ خواهش و تمنایی راهش باز نیست چون بلاکم.. 

نمی‌خوام ادای این آدمای به یه ورش رو در بیارم اما به یه ورش ... یه بغضی تو گلوم سنگینی می‌کنه اما اینم تموم میشه... اینم می‌گذره... کاش دیگه عاشق نشم.. خسته‌ام از این تلاش با همه‌ی وجودم برای این هیچ بزرگی که دنبالشم... من که میدونم ته عشق و علاقه و دوستی هورمونه و س ک س پس چمه؟

میرم استامینوفن فخورم و تجربه کنم آیا اونجور که گفتن اثر داره یا نه! می‌گن مسکن استامینوفن برای شکست عشقی بکار می‌آد ... 

استامینوفن لازمم

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۸
آنی که می‌نویسد
دوباره دیوونه شدم و نمی دونم با این فقدان چه کنم. از صبح به خودکشی فکر می‌کنم و راه حل نهایی برام همینه... دیگه خسته شدم از این گدایی محبت و دوست داشتن و دوست داشته شدن.. طبعم رو نمی‌تونم تغییر بدم و حالم هر روز بدتر می‌شه و لجن درونم نمایان تر و بیشتر از خودم بدم می‌آد... خسته شدم ... خسته‌ام... توان ندارم برای ادامه و دلیل و اراده ای هم نیست... فقط می‌خوام این مزخرف زندگی به پایان برسه .... می‌دونم افسرده ‌ام اما مهم نیست، افسرده نباشم اوضاع چه شکلیه؟ همون زندگی عادی همون درس و مشغولیت الکی برای گذران ... دیگه نمی‌تونم بخاطر میم از خود گذشتگی کنم و زنده بمونم... 
اگر ح برنگرده تموم می‌کنم
۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۵
آنی که می‌نویسد

بالاخره و با طی دقیقا یک ماه رابطه با ح دیروز تموم شد.

چی شد؟ ح خواست فیلم رابطه‌ی من و میم رو ببینه، دید و تمام. اون گفت شما خیلی هم رو دوست دارطن، میم خیلی تو رو دوست داره و من نمی تونم وارد رابطه‌ی شما بشم. 

حالم خیلی بد نییت نمی دونم چرا! خوابم میاد. استادم گفته تا  ۱۰ روز دیگه کاری رو بهش تحویل بدم. فعلا باید مشغول اون شم. ح واقعا دوسم داشت .. بگذریم.. تمام شد.. کاش دیگه عاشق نشم.

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۸ ، ۰۷:۱۷
آنی که می‌نویسد

کاش باد بیاد طوفان شه همه چیز  زیر و رو شه و من تموم شم....

من که خودم قدرت تموم کردن رو ندارم... قدرت پایان دادان به اینهمه کثافتی که توش غرقم.... من بازم در یک پروسه‌ی تکراری عاشق شدم اما ایندفعه عاشق یکی که ۱۰ سال ازم کوچکتره، تخس و زبون نفهمه و و و 

حالا هم حالم بده افسرده افتادم یه گوشه و هیچ کاری نمی تونم بکنم

چمه آخه؟ چرا نمی تونم خودمو جمع کنم

۱ نظر ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۳۰
آنی که می‌نویسد

امروز حالم بد بود خیلی بد. شب قبل ح به من گفت دیگه پیام نده و زنگ نزن و من بهم ریختم، وسط روز پ و ر ن دیدم و خوابیدم بیدار شدم پیام داده بود، زنگ زدم و حالم بهتر شد. نمی دونم چرا اینقدر به این بچچه وابسته سدم! ده، آخه ۱۰ سال ازم کوچکتره ...

معتاد شدم به گوشی، باید درس بخونم و به زندگیم برسم اما جز به ح نمی تونم به هیچی فکر کنم. لعنت به من با این دلبستگی‌های پیاپی‌ام که با مرگم به پایان میرسه فقط . 

من تقاص چی رو دارم میدم؟ نمی فهمم چمه و چرا اینجور...

۰ نظر ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۷
آنی که می‌نویسد

من گمشده‌ای دارم، درون خود، بیرون خود، در پهنای این جهان، من گمشده‌ای دارم که می‌جویم و نمی‌یابمش.

در میان جناق سینه‌ام و در میان دشت‌ها کوه‌ها کسی یا چیزی را می‌جویم. کسی یا چیزی که نیست.

درد بریدگی انگشتم را فشار می‌دهم آسوده‌تر از درد گمشدگی‌ست، لحظه‌ای آرام می‌یابم. دردش خسته‌ام می‌کند، دست می‌کشم و باز از نو آغاز می‌شود.... من گمشده‌ای دارم.... کجا بیابمت... در عرصه‌ی جهان خاکی و افلاکی هیچ چیز اغنایم نمی‌کند و من بدنبال آن یگانه اغناگرم... آن که سیرابم کند و لبریزم سازد. کجاست ....

۰ نظر ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۱۸
آنی که می‌نویسد

خسته‌ام از این شلوغی و روز به روز نو شدن معشوق‌ها دوربرم.

یه آدم تنها که از تنهاییش به سمت معشوق‌هایی فرار می‌کنه و هیچ کجا بقدری که نخستین معشوق دربرش به او ارزانی می‌کنه نمی‌یابه اما همچنان دست نمی‌کشه.

خسته‌تم از این تنهایی و هرزگی... از این بی تفریحی... از این سکوت مطلق جهان... باید درس بخونم ... باید تلاش کنم اما حسش نمیاد، صبح تا شب موبایل دستمه و هیچ .

خسته‌ام و افسرده و هیچ چیز جهان برام اندکی دلخوشی نداره...

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۴۲
آنی که می‌نویسد