ترمیم همیشه زمان میبرد این را وقتی آن روز که شیر حمام مامان و بابا دستم را برید فهمیدم. جای زخم از دو طرف ذره ذره بهبود مییافت اما مرکز زخم همچنان درد داشت و من گاهی برای اینکه بیشتر متوجه بشوم بخشهای مختلف زخم را فشار میدادم و درد که میپیچید و روز به روز ناحیهی کمتری را شامل میشد رصد میکردم. زخم خوب شد بعد از تقریبا یک هفته و جای آن هم خط کوچیکی شد روی انگشتم. حالا قلبم هم چنین است منتها کمطاقتترم و هربار که فشرده میشود و درد میپیچد یک کدوئین میخورم و بخواب میروم و بیدار که شدم انگار کن هیچ خبری از کسی در گذشتهام نبوده. راستش من آنقدرها قوی نیستم و این کدوئین هست که دارد کمک میکند و من پیش میروم.
کمی صبح در کتابخانه درس خواندم در راه برگشت هوایی شدم و درد پیچید انگار کن روی زخم قلبم را فشار داده باشم. کدوئین و خواب حالا میخواهم باقی درسها را بخوانم. خوشحالم که دارم زندگی پرتکاپویم را بازمییابم. من عقلا متعلق به چنین زندگیای هستم و عشق و عاشقی برای منِ ۱۵ ساله است که خب ۲۰ سالی از او فاصله دارم. باید هرجور شده با این منِ ۳۵ ساله کنار بیایم و زندگی را مقتضای سنم به پیش ببرم. باشد سن یه عدد است اما تجربهی گذشته انکار ناپذیر است. من ۳۵ ساله تجربیاتی دارم که من ۱۵ ساله نداشت و آن من ۱۵ ساله فرصتهایی که من ۳۵ ساله ندارد، پس دم مغتن است و زمان تنها داشتهی من ۳۵ ساله.