روزهایی فکر میکنم که کاش فقط شب بشه و بخوابم و تموم شه. امروز شاید برای من چنین روزی باشه، اما آیا این خفقان که امروز دهن باز کرده و مامان و باباش رو به خودش میکشه، با یک شب و دو شب، با یک خواب و دو خواب، با یک بسته و ده بسته تموم میشه.
منم نمیذارم تموم بشه. روانیطور میشینم به اشکهای مامانش فکر میکنم. عذاب وجدان ندارم در فراموشی و این خیلی کثافته. اینکه ناخودآگاه بهش فکر نمیکنم خیلی کثافته. این یعنی درد برام درد نیست.درد اگر برای من درد نیست پس چه وجه تمایزی بین من و اوناست؟
امشب شب شه، قرص اثر کنه، بخوابیم ... و؟ و تمام؟ واقعا تمام؟
امشب که تموم بشه تازه یه شب از بیشمار شبی هست که از شمار بیشمار پیش رو کم شده. اما یک از بیشمار کم بشه، باز بیشمار در پیشه.
امشب که تموم بشه، ما زندهایم، مادرش و پدرش هم با یک بینهایت در پیشرو زنده.
آه دریا تو فقط میدونی اشک تمساح رو.