اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۲۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

روزهایی فکر می‌کنم که کاش فقط شب بشه و بخوابم و تموم شه. امروز شاید برای من چنین روزی باشه، اما آیا این خفقان که امروز دهن باز کرده و مامان و باباش رو به خودش می‌کشه، با یک شب و دو شب، با یک خواب و دو خواب، با یک بسته و ده بسته تموم میشه. 

منم نمیذارم تموم بشه. روانی‌طور میشینم به اشک‌های مامانش فکر می‌کنم. عذاب وجدان ندارم در فراموشی و این خیلی کثافته. اینکه ناخودآگاه بهش فکر نمیکنم خیلی کثافته. این یعنی درد برام درد نیست.درد اگر برای من درد نیست پس چه وجه تمایزی بین من و اوناست؟

 

امشب شب شه، قرص اثر کنه، بخوابیم ... و؟ و تمام؟ واقعا تمام؟

امشب که تموم بشه تازه یه شب از بیشمار شبی هست که از شمار بیشمار پیش رو کم شده. اما یک از بیشمار کم بشه، باز بیشمار در پیشه.

امشب که تموم بشه، ما زنده‌ایم، مادرش و پدرش هم با یک بی‌نهایت در پیش‌رو زنده.

آه دریا تو فقط می‌دونی اشک تمساح رو.

۰ نظر ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۳۹
آنی که می‌نویسد

صدای اذان میاد.

بعد سالیان دراز صدای اذان برام تداعی‌گرِ چیزی شد.

صبح وقت اذان صبح اعدام شد. وقت اذان اعدام شد. اعدام شد.

چرا امروز باز به یه اعدام حساس شدم؟ شاید چون دلم رفت پیش خرمگس دلم رفت پیشِ آخرین لحظات دیدارش؛ آه پدر، پدرت راضی شد؟

 

صدای اذان هر بار (از امروز تا نمی‌دونم کِی)، دیگه برام یک تداعی بیشتر نخواهد داشت.

 

باید دوباره خرمگس رو بخونم. این‌بار جور دیگه‌ای. جوری که قراره یکی بیاد که سیرابش کنه.

فربه شوید از برای او. 

فربه شوید از برای او.

آه پدر، آیا پدرت راضی می‌شود؟ آیا سیر می‌شود؟ آیا سیراب می‌شود؟

آه پدر، پسرت را قربانی کن. اما بخواه که سیراب شود. بخواه از او که سیر شود. بخواه که دیگر راضی شود. بخواه که دیگر نزایند از برای سیری. راضی شود و رضا دهد و خلق نکند و نمیراند و انتقام نگیرد.

آه پدر دست بردار از این در وطنانِ خویش غریب. دست بردار.

۱ نظر ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۳۷
آنی که می‌نویسد

بارون بی‌وقفه می‌باره. محمد قبادلو رو اعدام کردن.

یادم به محسن شکاری و اون روز که با صدای مادرش و زجه‌های آی محسن از اولین حکم اعدام باخبر شدم افتاد.

کرختم. صدای بارون. از ساعت ۲ تو رختخواب غلت می‌زنم. خواب گاهی خلاصم می‌کرد و باز پی خبر جدید بیدار می‌شدم.

تصویر پدرش تو بارون. مستأصل و مضطرب. منتظر و بی‌تاب.

 

خبر منتشر شد.

اعدام شد.

 

یک روز دیگه ...

 

صدای بارون چه آزاردهنده است امروز.

۳ نظر ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۵۵
آنی که می‌نویسد

کله‌ی سحر پاشدی، خواب پا نمیداد. چای گذاشتی با یه تکه نون‌چایِ بیات شده و یه دونه خرمای خشکِ زاهدی چایی‌ات رو هورت میکشی و گرم میشی و تو سرِت کارها رو مرور می‌کنی. تایمر رو می‌زنی و شروع می‌کنی. بیست و چهار دقیقه و بیست و نه ثانیه بعد یکهو کلافه تایمر رو قطع می‌کنی. چهارتا صفحه بالا پایین می‌کنی. چهارتا صفحه تو فیسبوک. چهارتا آدم رو از سال‌های دور به تماشا می‌شینی. صدای دزدگیر ماشین تو رو به خودت میاره. چقدر وقته رفتی تو یه فضای مجازی تا از واقعیت فاصله بگیری؟ واقعیت؟ همین وضع الان که نمی‌دونم چرا باز این دل بند نمیشه. میرم دوش بگیرم. یه چای دیگه. کلافه ام.

 

الگو در حال تکرار شدنه؛ از خودت بدت میاد، ذهنت بدنبال تأیید بیرونی برای تسکینه. تمنای خواسته شدن داره.

 

تف تو این ذهنِ خودپرست که قدری این بد اومدن رو تاب نمیاره. 

خب عزیزم چه گهی هستی که ازت خوشم بیاد یا خوششون بیاد؟ تو اگر یه آدمی گذری بودی دماغمم برات بالا نمی‌کشیدم (نمی‌دونم چه اصطلاحیه!). مخلص کلام اینکه تو چون منی لزومی نداره مورد تأییدم باشی. تازه من بیشتر از هرکسی میدونم چه گهی هستی. بیشتر از هرکسِ دیگه‌ای هم می‌شناسمت. پس دست بردار بر این اصرارِ بی‌حاصل. هیچ گهی نیستی که من یا هرکسی ازت خوشش بیاد.

فقط ببند.

۲ نظر ۰۲ بهمن ۰۲ ، ۰۶:۰۱
آنی که می‌نویسد

اونقدر دمق‌ام که حال نوشتن هم ندارم.

چرا؟ مملکت‌.

این حجم فساد و بل‌بشو باورکردنی نیست. 

عیناً هر بار متعجب میشم و این تعجب خودش عجیبه، ولی واقعاً باورکردنی نیست این وضعیت. این درهم و برهمی. این ... 

تف توشون.

اون از اوضاع جذب و اخراج اساتید، اون از وضع دانشگاه و دانشگاهیان، اون از وضع اقتصادی و اون از وضع اجرای قانون.

عجیبه سرِپاییم.

یکی بزنه زیر گوشمون و مستی از سرمون بره جا در جا سکته می‌زنیم.

مگه میشه این حجم از فساد رو دید و به زندگیِ ادامه داد؟

ویا مغزمون در وضعیت پافشاری بر بقاست.

۲ نظر ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۲۱:۱۵
آنی که می‌نویسد