میشد هوا زمستانی و سرد باشد، تا تابستانی و سرد. ظل آفتاب از صبح تا شب روی کلهمان هست.
حرفی ندارم. فکر کردم شاید بیایم و اینجا بنویسم کمی از این عصبیتم کم شود. ولی وقتی حرفی نداری چه جای نوشتن است؟
راستش دام یک عالم پول میخواد تا کلی خرید کنم. از لباس و کتاب و خنزر پنزرهای تزئینی.
راستش از این که خانه بدم میآید.
چکار میشود کرد؟ هیچ جوری دلم باهاش صاف نمیشود. اگر یک خانهی کمی بزرگتر داشته بودیم شاید اینقدر حالم بد نبود. خسته شدم از بس هر کجایش را دست بزنی بهم ریخته میشود. خسته شدم از بس هر گوشهاش تلنباری از وسایل است. این که خانه نیست؟! رسما انباریست. کلافهام از زندگی در انباری تو بگو تختت هم یک گوشه اش بلشد. اصلاً همین حالا به یادم آمد که دیشب خواب درگیری با خانه و چیدمان داشتم.
چه باید کرد وقتی تکان بخوری ۵۰ برابرش را باید بدهی. از محله هم بدم میآید. احساس میکنم تهِ دنیام.
هوم. میدونم روز دوم پریود مثل روزهای قبل از پریود کلافهام و به زمین و زمان گیر میدهم. ولی خب کلافهام خب.