اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۳۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

نشد، نتونستم،

من باز هم گند زدم، اوه خدای من چرا اینقدر خرم و اینقدر ذلیل و ضعیف

حرف زدیم خوب بود و یاد من و قوی ... حسودی‌ام میشه بخاطر ضعفم ناراحتم

چیکار کنم از این وضع در بیام ...؟!

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۷
آنی که می‌نویسد

چشم به راه دارم، راهی دور، خیلی دور، که کسی که زمانی دوستم می‌داشت پیامی روانه کند. می‌دانم ممکن نیست، فی‌الواقع هیچ چیز ممکن نیست، اما من چشم در راهم. دلم خوش به خیال آمدنی هربار نگاهی، و یاس و فقدان. من توان به هیچ کاری ندارم. من دورم از همه چیز و هیچ چیزی پیش رویم نیست. دلِ خوش سیری چند؟!

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۵
آنی که می‌نویسد

تا میام خودم رو جمع کنم تو زندگی، میم روی تلخ نشون میده و ناامیدم می‌کنه. بابا خب منم آدمم ..... خسته‌ام خسته .... حال یک سنگ رو دارم که داره تو فشار خورد می‌شه. دارم خورد می‌شم. دلم به هیچی خوش نیست، همه چی در وجه منفی داره رو نشون می‌ده و من دلم ذره‌ای آرامش می‌خواد. دارم کم‌کم از میم قطع امید می‌کنم و احساس می‌کنم زندگی‌مون داره به انتها می‌رسه. فقط از بیکاری و خرج زندگی می‌ترسم والا هیچی نیست که ... نمی‌دونم شاید الان تلخم و بودن میم با همین اوضاعش هم دلگرمیه؟! نمی‌دونم خسته‌ام از حرف مردم از تنهایی از دلتنگی از همه چیز می‌ترسم ولی احساس می‌کنم این زندگی داره تموم میشه. احساس می‌کنم هیچی دیگه برای میم وجود نداره تا پابندش کنه. روزها به نحوی بد داره می‌گیذره. تصور زندگی بی میم برام عذاب آوره، از تنهایی از بی پولی از بیکاری از اینکه نتونم درسم رو بخونم ، از بی خبری از میم .... از همه چیز می‌ترسم. ولی باید خودم رو برای این اتفاق قریب‌الوقوع آماده کنم. 

درد دارم ....

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۶
آنی که می‌نویسد

م تمام شد. اینبار واقعا تمام. شکست خورده و زخمی و مانده و ...

آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم

خنیاگر غمگینی‌ست

که آوازش را از دست داده است


باید باید باید از شکست راضی باشم تا برنگردم. باید تا عمق جان شکستگی را بپذیرم و سیراب شوم. باید باید باید یادم بماند... مگر چقدر امیدوارم که غمگین شوم؟!

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۴
آنی که می‌نویسد

این نوسان، این خلق نوسانیِ من، اینکه نمی‌توانم با خودم پیش روم و اینکه محتاج لحظه‌ای توجه و نگاهم، همین این زمین خوردن اگرچه گران برای من سهل شده و من حالا فقط منتظرم تا دست بردارم از هرآنچه هست از بس هرآنچه هست کم است. 

تمامِ تمام او، تمامِ تمام چیزها و در نهایت یک هیچ بزرگ به فراخنای جهان خیال. مانده و سرگران شده‌ام و می‌خواهم یکی من را بخواهد . دلم شور و هوس دارد. دلم راضی نیست. تن به کار و درس نمی‌رود و من منتظر اویم باز.

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۲۹
آنی که می‌نویسد

آخرش طاقت نیاوردم و برگشتم به م. دیروز برگشتم و دیشب خوابش رو دیدم و حالا هم باهم بودیم. او عجیب من رو بی‌خویش می‌کنه و من .... رابطه آه ... چقدر پرم از او و خالی از خودم.  او بخاطر شک میندی نمی‌تواند با من باشد و من سرد شده‌ام. اما او را می‌خواهم هنوز و هنوز...

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره مو به مو 

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۲۷
آنی که می‌نویسد

اینکه این روزها زیاد اینجا هستم نشانی بر این است که می‌خواهم با یکیی حرف بزنم. اینکه دل به کار و درس نمی‌دهم نشان اینکه راضیم نمی‌کنند و اینها خود نشان روح تشنه‌ی من است. 

آیا باید مقاومت کرد؟ من هربار شکست می‌خورم و این بار هم توی گوشم می‌خواند، تو که می‌دانی تهِ ته‌اش تن می‌دهی و می‌بازی دیگر چرا زمانت را بیش از این از دست می‌دهی؟ راست می‌گوید اما واقعیت این است که من کار خودم را می‌کنم و ته‌اش هم که باختن باشد با تجربه‌اش به ادامه می‌روم، نه دست خالی و شانه‌ای خم نشده از تلاش و مقاومت. از دیشب دارد به طرق مختلفی از وادادگی می‌گوید و توی گوشم زمزمه‌ی رهایی است اما عاقل اگر ذراه‌ای هم دانست و عمل نکرد پای‌اش گیر است و من ذره‌ای می‌دانم و روا نیست تن بدهم، هرچند نفس‌گیر. 

می‌گفت زندگی با تمام گندی‌اش تنها چیزی است که داریم، درست می‌گفت. نباید وا داد. من تا به هر کجا بتوانم وا نمی‌دهم و من در اینها تعریف می‌شوم نه یکسری پروژه‌های کاری و درسی و قس علی هذا که دم را غنیمت آنها بدانم، به هر قیمتی!

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۲۸
آنی که می‌نویسد

خواستن، خواستن و نداشتن، خواستن و نرسیدن. 

چه چیز این جهان کافی‌ست؟!

دوسوسه همان چیزی است که زمینم می‌زند. خواستن مستاصلم می‌کند. من پر از تمنایم و آرام ندارم. دلم می‌خواهد هایم زیاد است و من پر از نیاز و فقیر.

مولای یا مولای انت الغنی و انا الفقیر و هل یرحم الفقیر الی الغنی . سراپا میل و خواسته و تمنا و فقرم و او که غنی است سیرابم نمی‌کند تا لختی از ماسوا جدا شوم و ثرار گیرم. راز این فقر و این تشنگی چیست اگر او نخواهد. و من چه گنگ‌ام که فقر را و خواسته‌ی او به خواستن را نمی‌فهمم یا نمی‌خواهم بفهمم و یا انکار می‌کنم ...

من غرور دارم و خردمندی می‌خواهم و خدایی که چنین نخواهدم را نمی‌خواهم که حتی سیرابم کند . من مخدر و مسکن نمی‌خواهم من خردمندی می‌خواهم.

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۰۸
آنی که می‌نویسد

دلم هنوز حوالی م و بی‌تفاوتی‌اش می‌چرخد. که برگردد و به من بگوید دوستم دارد و اینها و من ... من بازنده‌ی دنیای خودم بشوم. خب همان بهتر که یک آدم عاقل و مغرور است و سمت من نمی‌آید. 

تنگنایی که فراخ شده بود باز هم پای‌اش را دارد روی خرخره‌ام می‌گذارد. امروز میم گفت که تو آن روزها تمام خصوصیاتی که در یک نفر می‌خواستم را داشتی و من ذوق کردم اما نه آنقدر که م از من تعریف می‌کرد. چرا؟؟!!! دلم برای م تنگ است و حرف‌ها و خواستن‌هایش. سرش گرم است و یحتمل بعد جام جهانی می‌آید. 

چرا منتظرم. چرا این خواستن‌هایم تمام نمی‌شود. چرا من سر به راه نمی‌شوم؟ تا کی تاوان گناه نخستینم ؟ 

گناه نخستین شروع وسوسه بود.

۱ نظر ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۷
آنی که می‌نویسد

آدمی که طعم آزادی را بچشد به بند در نمی‌آید.

این چند روز هم گذشت و نزدیک به دو هفته تجربه‌ای دوباره یادم انداخت علاوه بر هیچ‌بودگی، آنچه من را به خود می‌خواند طعم آزادی و رهایی است. اینکه دوست ندارم تحت هیچ شرایطی به هیچ بندی درآیم. اینکه دوست دارم با خودم و برای خودم باشم و قوی باشم.

مه‌را تمام شد و بی هیچ نشانی رفت. دلم از بار بندگی رها شده و قوی شده‌ام و حالا دارم می‌فهمم عقلانیتی که در بکارگیری جریان زندگی است بهتر از هرزگی دلم است و رهایی بهتر از زیر بار عشق و لذت بودگی‌ست. 

و اینکه دوباره مهر میم بازگشته و من آرامم.

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۵
آنی که می‌نویسد