اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۹ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

حالم کمی بهتر است و کمی جدی و متمرکز درس‌ خوانده‌ام منتها باز فکر م آزارم می‌دهد و آن شکست لعنتی  و این وضع اسف‌بار من. دارم ذره ذره جان می‌کنم تا خودم را بیابم. باید بیابم و برای باقی عمر همراه خوبی برای خودم باشم. بیهوده بود دل باختن و عاشقی بر م، که این تجربه‌ای عبث و از سرگذشته بود و من را به رخوتی دوباره دچار کرد و سودش چه بود هیچ. حتی فکر و شاعرانگی هم نداشت و راست‌ترش همان هوس بود. باید یادم بماند که عشق نیست مگر هوس و ضرباهنگ دل و این یعنی که من زنده‌ام؟ به یقین که دوام بیشتر مرا بیشتر شبیه زنده‌ها می‌کند تا این حرکت پاندولی عاشقی، و چند بار تجربه لازم است تا یادم بماند که نباید همه چیزم را پای هیچ بدهم؟ ۵ -۶ ماهی خودم را علاف کردم و از ساختار اولیه و درستم فاصله گرفتم و بازگشتش به مراتب سختتر است. چاق و بی‌عار شدم و همه چیز نیاز به اصلاح دارد و من باید تلاش کنم و راه خراب شده را از نو بسازم. اگرچه سخت و دیر و جان‌کن

۱ نظر ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۹:۴۹
آنی که می‌نویسد

احساس‌های بدی نسبت به خودم دارم، احساس درماندگی ، بیهودگی، و بسیاری مفاهیم مشابه و از این دست که تک به تکشان دارند روحم را می‌خراشند. اولش شاید از جدایی از م نباشد اما آنهم نقطه‌ی عطفی بود که گذاشت و رفت و همه‌ی راه‌ها را بست و تمام. بعد هم این وضع خواب زیاد و خواب‌آلودگی و درس نخواندنم، بعد هم افسردگی و حال خراب و چاقی‌ام. از هر کجا که بگویم درد میبارد و من گنگ و کرخت شده‌ام و مانند مرده‌ی متحرکی راه می‌روم. اگر رشد نکنی یعنی مرده‌ای، این را برگ نارنجیِ قشنگی که دیروز روی آسفالت پیدا کرده بودم به من گفت و من رشد نمی‌کنم و دیر هنگامی‌ست که مرده‌ام و از شاخه! کدام شاخه!؟ جدا افتاده ام و دارم خشک می شوم اما من آدم سمجی هستم نمی گذارم سرنوشتم را جوری تعیین کنند و بگذارند کف دستم و این منم که تعیین خواهم کرد چگونه خواهم بود. فعلا اما باید فکر کنم زیاد به خودم فکر کنم و راه حل بیابم. نخوابم بیشتر بخوانم و بی قرار نباشم. من آرام بودن و آهستگی و دوام می‌خواهم. 

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۷ ، ۱۷:۲۹
آنی که می‌نویسد

واقعیت این است که همه‌ چیز تمام شده اما واقعی‌ترین چیزی که حس می‌کنم انتظار است. دست بردار نیست این ذهن مآل اندیش. اما باید واقعیت بیرون را بر درون ترجیح دهم. امروز کیک پختم و البته کمی زیاده روی در خوردن داشته‌ام. از فردا دوباره رژیم و دوباره درس خواندن را باید از سر بگیرم. کرخ شده ام انگار و هیچ چیزی را حس نمی‌کنم. راستی دلم می‌خواهد این روزها بیشتر از قبل حتی، از ایران بروم. کاش برویم و زندگی مهیج تازه ای آغاز کنیم و از کرخ شدگی بدر آییم

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۶
آنی که می‌نویسد

دو روز است دندانم را عصب‌کشی کرده‌ام و این دونین درد جدی زندگی‌ام بعد از سوختهگن پاهایم است. مامان می‌گفت تو تحملت بالاست، با خودم فکر کردم آدم از یکجایی به بعد خالی می‌کند و من هم از نمی دانم کجا نه لوس، که کم طاقت شده‌ام و این برای دردهای خورده ریز زیادی است که در جانم نشسته بود و توانم را به یکبار کاست. تصمیم گرفتم م را فراموش کنم و فکر می‌کنم اگر فراموشش کنم سراغم می‌آید و این نقص در هدف است و مطلوبِ فراموشی حاصل نمی‌شود. بیشتر اما تشنه‌ی آموختنم و قصد ددارم جدی‌تر درس‌ بخوانم و چاره‌ای نیست و گریزی نیست و این جهان سراسر .... درد است و باید به شوق آموختن پناه برم. کاش کمی زرنگ بودم و اینقدر ناتوان نمی‌بودم. کاش کمی توانایی‌هایم بیشتر بود حتی در تلاش کردن.

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۷ ، ۰۹:۲۵
آنی که می‌نویسد

دو روز است بی‌وقفه دارد آسمان می‌بارد و دلم را در این روزهای بد خوش کرده دارم به این آهنگ گروه دوباره گوش می‌دهم:

به دیوار خوردم، بهم در بده، به این دختر خسته مرهم بده،

که ما حالمون بده ، احوالمون بده ، اقبالمون بده ، حالمون بده ....

آره باورن هی داره میشوره و میبره 

کاش کمی عاقلتر بودم تا سالمتر زندگی کنم، به یقین که سلامت عقل راهگشاست برای کم شدن مصائب این جهانی.

 کاش حالیم بود کمی

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۷ ، ۲۰:۳۱
آنی که می‌نویسد

دارم از شکستم می‌شکنم. دارم درد می‌کشم و واقع این است که نه از درد که از حقارت شکست است. الحق که باید بنشینم به ذکر گفتن که این نیز بگذرد‌، این نیز بگذرد ، این نیز .... این درد و حقارت می‌گذرد؟ خود کرده را ت بیر نیست جانم تو باید خیلی پیشتر از اینها تمام می‌کردی و او را شناخته بودی و دل به بازی‌اش بستی حالا بفرما این هم از نتیجه‌الامر.

چرا تجربه‌ها را به مثابه یک معرفت بکار نمی‌بندم؟ شاید چون بسیار نامعقول و سریع تصمیم‌ می‌گیرم و همیشه پشیمانم. باید تمرین کنم به فکر کردن به جوانب مسئله و معقول بودن چه در فکر و چه در عمل. و از نشانه‌های معقول بودن نایستادن در این نقطه‌ی صفر فراق و حقارت و شکست است. این نیز بنا به تجربه بگذرد.

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۷ ، ۰۷:۵۲
آنی که می‌نویسد

نمی فهمم چرا درد دارم! راستتر این است که دلم عشق‌ورزی می‌خواهد، اما درستش همان هیچ است و هیچ. پس من چرا دلم می‌گیرد و تنگ می‌شود برای کسی که تحقیرم کرد، رفت و هیچ آینده ای از آن ما نبوده و نخواهد بود؟ چقدر یک انسان می‌تواند به درجه‌ی حضیض نامعقولی رسیده باشد که همه این چیزها را بداند و در عین حال دلش آن را بخواهد!!!  مگر نه اینکه من باید معقول و کوهرنت رفتار کنم؟! پس چه‌ام است و چه می‌خواهد این بی‌صاحاب دل!!

دردم از یار است و درمان نیز هم، پوووف چرا هیچ یاری شکل یارهای شعرها و داستان‌ها نمی‌شود؟ چرا آخر نشستند خیال ورزیدند و داستان نوشتند و شعر ساختنو و ما باورمان شد؟

حالا با خودم حرف می‌زنم سر خودم را گرم می‌کنم و خودم را راضی می‌کنم که باور کند هیچ داستانی واقعیت نخواهد یافت و همه‌ی داستان‌های عاشقانه به مانند آلیس در سرزمین عجایب است. پس بیخیال عزیز دلم با خودت کنار بیا و خودت را جمع و جور کن.

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۷ ، ۲۰:۵۸
آنی که می‌نویسد

دلم تنگه، خیلی خرم میدونم. بعد اون تحقیر و اون اتفاقات چطور میتونه دلت تنگ باشه؟ جالب اینجاست همینکه مشخص شد اون از مندی جدا شده یا داره میشه تبش رفت. من خیلی خرم که نشانه‌ها رو نمی بینم. این یک عشق ممنوعه‌ی شیرینه همین و هیچ ماحصلی نداره. چرا نمی‌فهمم، چرا آدم نمیشم. چرا نمی چسبم به اون هیچ بزرگ که هیچی نیست؟

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۷ ، ۱۹:۱۸
آنی که می‌نویسد

دیشب سهمگین بود، از منت کشی من پیش م تا تهدیدهای او و از دوستت دارم من تا فحش های او. درس می‌گیرم؟ تا حالا که نگرفتم. هربار چنین وضعی دارم. در پی هر عاشقی من بی شخصیت می شوم و جدایی، حالا بیا بگو دلم تپندگی و جوانی می خواهد. دیشب آنقدر تحقیر شدم که نیامدم بنویسم و اکتفا کردم به مچاله شدن. هربار عاشقی ته‌اش چنین می شود و من هربار باور ندارم یا فکر می کنم این بار دیگر با بقیه موارد فرق دارد. یکی از مشکلاتش هم از خود من است که ثابت است، عشق ورزی به شیوه ای ثابت و وابستگی مثل همیشه. خب انتظار بازخورد متفاوت را از که داشته باشم که همه مثل هم‌اند. آدمها به طرز عجیبی شبیه هم‌اند و انتظارم از تنها میم برای متفاوت بودن اگرچه جواب داده اما او هم گه گاه تحقیرم می کند. پووووف. مفتش هم نمی ارزد والا حالا من و اینهمه هزینه برایش عجیب تر است. من نه فمینیسم که نیستم هیچ، آبروی زن ها را برده ام هیچ، آبروی انسانیت را هم بردم. اما گمانم جنس زن همیشه اینجور ذلیل شده و جنس مرد همیشه چنین پاسخی داده و این از تربیت ماست و جامعه‌ای که در آن رشد می‌کنیم بعلاوه‌ی ری‌اکشن ثابت آدمها.

لعنت به زندگی و انسانیت، والا.

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۷ ، ۰۷:۲۶
آنی که می‌نویسد

به اینجا پناه می آورم از درد و رنج. خودم را از عشق محروم کرده ام، عشقی که هنوز جا داشت. دلم درد دارد و دلم می‌خواهد برگردم و یادم نیاید چه کثافتی بوده. چه دنیای لجنی‌ست این دنیا و چه گهی‌ست این که نامش زندگی‌ست. 

درد می‌پیچد تو رگ‌ها و دارم با خودم می‌جنگم که این چیزی نبود که از خودم می‌خواستم.

مانترای من چیست برای تحمل اینهمه رنج؟ مانترایی برای پیش رفتن ندارم مگر همان که او گفت : درد اجباری است اما رنج کشیدن اختیاری‌ست.

چندتا چیز و اولیش کم خوابیدن.

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۱
آنی که می‌نویسد