هیچی بهتر نشد. چند دقیقه خوب بودم، واقعا چند دقیقه فقط، و بعد باز همون حفره دهن باز کرد و من از صبح تا الان تا کمر تو اون حفرهام. فشرده و چلانده شده. حالم بد و بدتر شد. هیچی حالم رو بهتر نمیکنه و نکرد. فعلا قصد ندارم برای این حال سیگاری روشن کنم. چرا وقتی اثر نداره بر دردهام بیافزایم؟
حالم بهتر نشد. همونجور بد موند. کاش کاش یه خوابِ حسرت برانگیزی چیزی التیامم بده.
دردم، گمونم، گمونم، همون اعتیاد همیشگیه. و آخرش هم کم میارم. میارم؟ نمیدونم. تجربه نشون داده آره. پای بر چیزی نمیکوبم. اونقدر حالم بده که اگه وا بدم خیلی سرراست توجیه جبرگرایانه براش میارم. البته تلاش میکنم نشه. اما راستش واقعا تلاش نمیکنم،همهاش دو به شکام و همهاش یه دلم میگه فلان و یه دلم میگه بهمان .
اما ته ته وجودم میخوام نشه و برنده شم و حالمم خوب شه.
اما ته ته ذهنم یکی میگه نمیشه. له میشی. مچاله میشی. میفتی به دست و پای اون التیام همیشگی و بعد باز، هم قدرتش تثبیت میشه هم نگونبختیِ خودم.
کاش نشه. کاش یه بار لااقل برنده شم.
من مرهم و التیام نمیخوام. نمیخوام کسی نجاتم بده. میخوام خودم حلش کنم، بدون اینکه به چیزی و جایی و ... گند بزنم.
همین الان که اینا رو نوشتم تعجب کردم. مگه ممکنه که وقتی زندگی به این تمیزی و سرراستی و قشنگی پیش بره؟ معلومه که نه.
من؟ تسلیم نمیشم. نمیخوام تسلیم شم. این تنها بازیایه که بلدم؛ تلاش برای تسلیم نشدن.
نتیجه؟ بازی اشکنک داره سر شکستنک داره.
والله همه تو هر بازی و هر چیزی هزینه میدن، منم میدم. لااقل یه چند وقت سر خودم رو شیره میمالم که مقاومم و تلاش میکنم و تسلیم نمیشم یا تا جایی که ممکن بود تسلیم نشدم.
تا کجا؟ تا اونجا که پیشنهادی مطرح نشده باشه.
میدونم که مسخرهترین کار تلاش کردنه. اما من از بوی گند گرفتن خوشم نمیاد.
دوست دارم تموم شه. این روزا دلم میخواد همه چی تموم شه. این روزا جسارتم برای پایان زیاد شده. کاش همین روزا که بکت میخونم و برای مرگ آمادهام و دلِ خوشی از زندگی ندارم وقتش برسه. ولی میدونم نمیرسه. حتی پایان هم وقتی میرسه که غرق خوشی شدی.
یعنی همیشه انگشت میانیِ زندگی جلو چشم ماست.
تف توش.