این رعد و برق نه میذاره به کارهام فکر کنم و نه به بدبختیهام. هی تو سرم ولولهی لذته. خوب که نگاه میکنی میبینی حالا مثلا پولدار نبودی هم نبودی. یا نه بدبخت بودی هم بودی. رعد و بارون رو که نمیشه بیخیال شد و لذتش رو نبرد! نمیشه صدای بارونه ریز مو به تنت سیخ نکنه که آخیش زندگی. حالا البته میدونم مزخرف میگما. میدونم وقتی بشه به نون شب محتاج شم این بارون هم خودش میشه مصیبت. ولی خب نمیشد نگم که بارون و هوای ابری و رعد و برق، داشت آرومم میکرد. :))) اومدم نوشتم و یکهو مغزم صوت کشید که پاشو این سانتیمانتال بازیا رو جمع کن. و باید بگم همین الان صدای بارون شدت گرفته و در دلم ولولهای به پا شده که با یان بیپولی چه باید بکنم! بعد همین الان برق زد و صدای رعد و ... بهتره ننویسم. هرچی مینویسم گه میزنم. بهتره برم به لمس زندگی. تا سحر چه زاید باز!