اون طوطی که در قفس بود و با ترفندی رست. ما اما در این قفس با این اوضاع دلار و تورم و اوضاع نابسمان رستنی پیش رو نداریم. ما در تل ماسههای بیابانی که در دست طوفان شن مانده اسیریم.
ب صبح پیام داده که ویزایش درست شده و ده روزی هم هست که رفته. حسودی و خوشحالی و حسرت و غبطه و باز خوشحالی از اینکه یکی رسته و کمتر آسیب ببیند.
این است اوضاع ما. راستش ۵ سال پیش اگر کسی بهم میگفت قرار است در این وضع باشم و همچنان ادامه دهم به او میگفتم محال است. اگر اوضاع افرادی را میدیدم که چنیناند که من هستم با خودم میگفتم یه تخته کم دارند که دارند ادامه میدهم.
من؟ به یقین صد تخته کم دارم. هیچ! مطلقا هیچ امیدی و چشماندازی نیست. میدانم که ادامه یعنی افزودن به فلاکت و گشایشی در کار نیست. میدانم.
این روزها آنقدر اوضاع سوریه و افغانستان و چکِ زمان جنگ جهانی و ... را خواندم ته ماندههای توهمزای امید هم از وجودم رخت بربسته. فقط مانده از این ترس بکاهم.