امروز وقتی قرار شد بین فروختن یا نفروختن ماشین انتخاب کنم، و وقتی رنج و سختیای که با نفروختن نصیب میم میشه رو در نظر گرفتم و گفتم بفروشیم فهمیدم زندگی مثل خیالات ما نیست. زندگی بازوی قدرتمندی به نام واقعیت داره که تمام قد جلوت وامیسته و نمیگذاره هرجور در خیالت طی میکنی زندگی کنی. لمس واقعیت گمونم همیشه سخت و تلخه و تا حال تلاش میم بود که من وجه سخت زندگی رو ندیدم. شرمندهی اونم و دارم فکر میکنم راستی راستی دیگه باید بزرگ شم و واقعیت رو ببینم. میترسم اما این واقعیت دلم رو زود پیر کنه ولی چاره ای نیست. دیگه اینکه این روزها افسردهام و دارم با خودم این من افسرده میجنگم. کاش برندهی این یه میدون من باشم نه افسردگی. این روزها روحم بدجور مچاله میشه کاش طاقت بیارم و تغییر بدم.
If it doesn't challenge you, it won't change you.
باید با افسردگی بجنگم.