اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

امروز وقتی قرار شد بین فروختن یا نفروختن ماشین انتخاب کنم، و وقتی رنج و سختی‌ای که با نفروختن نصیب میم میشه رو در نظر گرفتم و گفتم بفروشیم فهمیدم زندگی مثل خیالات ما نیست. زندگی بازوی قدرتمندی به نام واقعیت داره که تمام قد جلوت وامیسته و نمی‌گذاره هرجور در خیالت طی می‌کنی زندگی کنی. لمس واقعیت گمونم همیشه سخت و تلخه و تا حال تلاش میم بود که من وجه سخت زندگی رو ندیدم. شرمنده‌ی اونم و دارم فکر می‌کنم راستی راستی دیگه باید بزرگ شم و واقعیت رو ببینم. می‌ترسم اما این واقعیت دلم رو زود پیر کنه ولی چاره ای نیست. دیگه اینکه این روزها افسرده‌ام و دارم با خودم این من افسرده می‌جنگم. کاش برنده‌ی این یه میدون من باشم نه افسردگی. این روزها روحم بدجور مچاله میشه کاش طاقت بیارم و تغییر بدم.

If it doesn't challenge you, it won't change you.

باید با افسردگی بجنگم.

۱ نظر ۲۴ آذر ۹۷ ، ۲۰:۲۴
آنی که می‌نویسد

ظاهرا دیشب بود استاد بعد مدتها دوری و محرومیت به سراغم اومد. من پیر و دل‌مرده به خودم نگاه می‌کنم. من آمادگی‌ش رو نداشتم. او آمد، بعد عمری دوری و مهجوری. من؟ راستش هیچ. حتی تپش قلبی و حتی ذوقی.

دیر اومدی استاد، تموم شدم رفت.

۰ نظر ۲۳ آذر ۹۷ ، ۰۷:۲۹
آنی که می‌نویسد

دیروز میم حالش بد شد، احساس تهوع و ویرانی. من دست به دامان امام و پیامبر و خدا شدم، دعا خواندم و صلوات فرستادم. منِ انسان چقدر ضعیف است و ناتوان. چقدر دستش به هیچ چیز و هیچ کجا نمی‌رسد. با خودم فکر می‌کنم راست و حسینی باید تهِ ته‌اش ایمان بیاورم. من آدم تنها ماندن در این برهوت دنیا نیستم من هنوز و تا همیشه خیلی ضعیفم. با خودم فکر می‌کنم خدا اگر نبود دیشب به کجا پناه میبردم برای تمنا! و بی تمنا مگر دیشب می‌گذشت؟! و روزهای دگر هم چنین است. آری باید ایمان بیاورم، ایمان به ضعیف و تنها و رها شدگی انسان.

۱ نظر ۲۲ آذر ۹۷ ، ۰۷:۰۲
آنی که می‌نویسد

امسال پاییزش پاییز بود و بهارش بهار. بیرون باد می‌آید و پس از یک روز بارانی و یک روز زیبای ابری - آفتابی حال هوا و زمین خوب است. من مشغول شده‌ام به نوشتن از یکی از مقالات ولی حال دلم به راه نیست، چیزی نمی‌خواهم اما سکوت بدی در من است. سکوتی پر از فریاد. هنوز از کیک پرتقالی مانده برایم و با چای تلخ خوب می‌چسبد اما حال دل خوب نمی‌شود. بقول اون بنده خدا آدم نباید بعضی چیزها رو بدونه، نباید بدونه تنهاست، نباید بدونه همه هیچه آدمه دیگه می‌پکه. دانستن همیشه با درد همراه است و من که عادت دارم به رنج کشیدن دو روز بی رنج به سر ببرم زمزمه می‌کنم درد بی دری علاجش آتش است. نیست آقا نیست . بایستی زندگی کرد منتها من عادت کرده‌ام به این هورمون درد کشیدن. یکجور ارضای درون، که چه بشود؟ هیچ. این هم از دانستن که باید اینجا به کارم بیاید و نمی‌آید، یا به کار نمی‌بندمش. 

۱ نظر ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۷:۰۵
آنی که می‌نویسد
نزدیک است که کیک آماده شود. عصر جمعه‌ی دل‌انگیزی‌ست. چای ریخته‌ام و خسته و خواب‌آلود به انتظار کیک پرتقال نشسته‌ام تا زمانش برسد و با چای عصر جمعه را سر کنم. حالم خوب است و گله‌ای نیست‌. کمی درس می‌خوانم و دارم برای سنوات دوم وقت می‌گیرم. هرچه بیشتر بهتر تا بتوانم تین پایان‌نامه را به سرانجام رسانم. از کسی در دلم خبری نیست و با خودمم و معمولی روزگار می‌گذرانم. کاش زندگی مثل کیک پرتقال بود و شیرینی‌اش را هم کنار تلخی می‌چشیدم. و من نمی‌دانم چه چیز زندگی اینجور مجذوبم کرده؟ دیشب تا مرز سکته در خواب رفتم، با تپش قلب از خواب بیدار شدم و ترس مرا در بر گرفت. احساس نزدیکی به مرگ بود و من دلبسته‌ی دنیا و می‌ترسیدم منتها هرچه فکر کردم نفهمیدم چه چیز دنیا را دوست دارم؟ و یا آیا ترسم از تمام شدن است؟
ای بس که نبودیم و جهان خواهد بود. کاش برام درونی بشه!
۱ نظر ۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۷:۰۲
آنی که می‌نویسد

همیشه منع آدمی را حریص می‌کند. یادم می‌آید روزهای کودکی و لج‌ کردن‌هایم را برای هرآنچه منع می‌شدم. چرا اینقدر لجباز و حریص؟ م و مندی برگشته‌اند به زندگی و من البته تا حد زیادی برای مندی خوشحالم.‌ من منع شده و دور مانده، حریصانه و لجبازانه م را می‌خواهم. که چه بشود؟ برای اینکه پایان دهنده من باشم. همیشه با آنها که بیشتر دوستم داشتند و صادق تر بودند و ماندند من بودم که بهم زدم و هربار که دل در طمع عشقی متملقانه بستم جا ماندم و کنار گذاشته شدم. چرا اینها را می‌نویسم؟ چون دیشب فکرش به سرم زده بود و می‌خواستمش و چقدر باطل و پوچ است همه کار این جهان. چقدر بی انگیزه و ضعیفم! هیچ‌گاه در زندگی تا به این حد ضعیف و بی انگیزه نبودم. آیا به روزگار طلب قدرتم باز می‌گردم و یا این رویه‌ای است که باید تا به آخر عمر سر کنم. دلم عشق می‌خواهد، مثل معتادی‌ام که مواد به‌اش نمی‌رسد. درد پوچی..  درد ضعف و درماندگی... نمی‌توانم در مقابل هیچ چیز مقاومت کنم. چرا اینقدر ضعیف شدم و چقدر دورم از خودم. راستش  میدانم که من اینجا نتیجه‌ی انتخاب‌های خودم هست. من انتخاب کردم که به این ضعف دچار شوم. اما کجا؟ چه انتخابی مرا به اینجا کشانید؟ آیا من عاشق بریده از همه چیز ته‌اش شد این؟ احتمالا اینجور است، آن من عاشق و فارغ از همه چیز ته‌اش این من هردمبیل و ضعیف است. چه کنم؟ جز تمرین مقاومت. من باید شکست‌ناپذیر باشم و تلاشم را می‌کنم.

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۷ ، ۰۷:۴۱
آنی که می‌نویسد

همین صبح امروز بود که از حس رهاییِ نیم بندی که به سراغم آمده بود نوشتم، حالا همه اش پریده و سایه‌ی غم روی دلم است خیالش را در سر دارم اما هیچ در دل پی آب و دان‌اش نیستم. من گرفتار آن قفس نخواهم شد. این نیز به زمان بگذرد. گاهی آدم است دیگر دلش تنگ می‌شود و از قضا اولین نفر به سراغش می‌آید و آن عشق برباد رفته است. او رفته به بدترین وضع هم رفته و بازگشتی در کار نیست. صادقانه بگویم یک متاسفانه آمد به دلم اما حق این است که یادم نرود همه‌ی هیچ‌اش را و دل نبندم به آن پوچی و هیچی. آمدم مطلب را بفرستم نوشتم دلتنگی، آمد که دلتنگی چه شکلی‌ست و یادم به آن نوشته آمد. یادم نیست آن وقتها عاشق که و بیقرار چه بودم اما دنیا در کف عاشقان است اگرچه پوچ و هیچ. باید برگردم به کارم که راهی نیست. 

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۷ ، ۲۰:۲۱
آنی که می‌نویسد

چند روزی خانه‌ی مادر و پدر و چند روزی مامان در خانه‌ی ما و چند روزی دپرس از اتمام این علافی‌ها. هنوز به درس برنگشته‌ام اما حالم به طرز عجیبی خوب است احساس بریدگی از م دارد می‌آید و من خوشحالم که صبر کردم و تمام شد و البته بدون بلاک و بی توجهی او نمی‌شد اما هرچه هست شد و خوشحالم که دارم به خودم برمی‌گردم. گاهی می‌بریم و گاهی می‌آموزیم. اگر به آموختن باشد من با تجربه‌ی بسیاری دارم اینجا می‌نویسم که همه هیچ. و فی‌الواقع که همه هیچ بر هیچ و از پیِ هیچ، بر هیچ مپیچ. دارم برمی‌گردم به زندگی و این هیجان‌زده ام می‌کند. کاش خودم را بغل کنم و به درس و بحث بپردازم و زندگی کنم که به یقین ۱۰ سال بعد انگشت حسرت می‌گزم لیک کاش کمتر از آنچه اکنون. حالا حسرت بچه‌هایی ۲۵ ساله که ۱۰ سال زودتر از من اینجایند که من، را می‌خورم. به یقین این حسرت با افزودن سن بیشتر و بیشتر میشود چون محدودیت‌ در کسب، بیشتر و بیشتر می‌شود. پس باید به خودم بیایم و قدر این زمان ها را بدانم که هیچ چیز جز زمان ارزشمند نیست و تنها دارایی من زمان است و حسرت هیچ چیزی جز زمان را نباید خورد. خوشحالم که اینجور فکر می‌کنم

۱ نظر ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۴
آنی که می‌نویسد
برای خودم حد و حدودی ندارم و این است که همه چیزم را بازیچه کرده و به باد داده. اگر آدم حد و حدود داری بودم حالا یکی از آن سر دنیا نمی‌آمد زندگی‌ام را بهم بزند و هنوز هم صفحه‌اش را چک کنم و هنوز منتظر پیامی از او باشم. الان هوایی شده‌ام دیدم با مندی بهم زده و باز هوایی شدم. من که قرار بود بست زندگی خودم باشم حالا دارم با خودم کلنجار می‌روم راهی به او بیابم و او تمام راه‌ها را بسته و الا صد بار تا الان پیام داده بودم. چرا با اینهمه سن و سال هنوز خودم و راهم و زندگی‌ام را بلد نشدم ؟ چرا هنوز یکی دیگر باید بیاید برایم تعیین تکلیف کند؟ دلم درد دارد از خودم و راستش از دوری او هم. دوست داشتم کنارش بودم و این روزها به من تکیه می‌کرد. راستش از این حالم هم حالم بهم می‌خورد. گیجم و نمی‌دونم چی می‌خوام! من می‌خوام برگردم به خودم یه خود تک و مستقل و قوی و این لازم داره که حد و حدودی داشته باشم. لعنت به من خسته‌ام و کلافه کاش راهی پیدا بشه به جای غر های مداوم 
این مطلب ۲۲۲ امین هست و من تا حال ۲۲۱ نوشته از خودم در حالت‌های مختلف روحی و رابطه با آدم های مختلف داشتم رو دارم. کاش زندگی روی خوبش رو نشونم بده که حقیقتا درمونده‌ام. 
۰ نظر ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۲:۳۲
آنی که می‌نویسد

می‌دانم این حال به‌سامان نمی‌شود. آن حس رهایی هم به سراغم نخواهد آمد چون این یک جدایی معمولی و خودخواسته نبود این یک شکست بود و من بازنده بودم و نمی‌توانم به خودم برگردم من به یک شخص زمین خورده باز می‌گردم. حالم به‌سامان نیست کار نکرده‌ام و اوضاع قابل تعریف نیست و کرختی هم رفته و جایش را معمولی بودن شرایط گرفته است و من دارم یک زندگی معمولی را از سر می‌گذرانم همان که بدم می‌آمد. هربار با حظی میم را تماشا می‌کنم و لذت می‌برم از با هم بودنمان اما طعم شکست آزارم می‌دهد. او خوب می‌دانست کجا باید رشته را ببرد همان جا که پیروز میدان شد او متاسفانه مثل خودم است و من دارم تاوان اشتباه و ندانم ‌کاری‌ام را پس می‌دهم. همانجا که قرار بود ببرم و نبریدم و رجعت کردم و امروز انگشت می‌گزم. هیچ حسی نیست مگر شکست بی‌پایان. 

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۷ ، ۱۱:۵۷
آنی که می‌نویسد