اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

دارم گوگوش گوش میدم و در رنجی طاقت‌فرسا دارم دست و پا میزنم. من که می‌دونم هربار به ته خط می‌رسم و پشیمونم پس این بی‌حاصلی چه سود؟ میگه زندگی کن و من یادم رفته زندگی کردن رو. من خسته و تنهام. تنها و بی‌پناه‌ام. و درد آزادی داره من رو از پا درمیاره. من انتخاب کردم خودم انتخاب کنم ولی حالا داره این درد می‌شه به جونم. گم شده و بی پناه و حیرانم و راهی برای نجات نیست. باید برنامه بریزم و دوباره بسازم. انسان در این دنیا مثل آدمی در اتاق تاریک است که کورمال کورمال راه می‌پیماید. نمی‌بینم. کورمال کورمال، به‌قول رضاقلی

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۵
آنی که می‌نویسد

باز هم میل به فرار از تنهایی و میل به هم‌صحبتی با م دارد در درونم سر می‌کشد. هیچ پناهی نیست این تنهایی بی‌حد و حصر را و می‌دانم. درد و رنج آنجاست که هیچ حاصلی ندارد، بودن و نبودنش، جز ارضای درون و آرامش ذهن. اما باید که به دنیای تنهای خودم چنگ بزنم و پناه ببرم. خوشبحال کانت، چطور اینقدر با خودش و جهانش خوش بود؟ کاش توانش را داشتم. او آدم غایت‌گرایی بود، برای منی که غایتی ندارم اما چگونه این ممکن می‌شود؟ درد و رنج وجودم را در خود مچاله می‌کند لیک تنها راه نجات در درونم است می‌دانم.

۱ نظر ۲۰ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۴
آنی که می‌نویسد

میل به تصاحب همان چیزی‌ست که ما را محروم می‌کند. به مجرد آنکه خیال تصاحب و مالکیت به ذهن خطور و در دل وسوسه شد از دست دادن آغاز می‌شود. این میل بی انتهایِ برای خود داشتن یعنی میل به خود و خودخواهی، و این شروع افتراق است. به گمانم عشق را اگر سوای هورمون ماهیتی باشد همین خودخواهی‌ست.

باید که یاد بگیرم میل به مالکیت بر جهان را کنار بگذارم و صرفا مشاهده‌گری باشم و اکتفا کنم به بهره‌ی لبخند از تماشای کودکی یا گلی. 

پس‌از‌متن

اینها را عزیزی سالها پیش برایم گفته بود -یادش به‌خیر- و حالا احساس می‌کنم فهمیده‌تر شده‌ام به نسبت.

داکیومنتی از راجر اسکروتن در یوتیوب هست درباره‌ی "زیبایی" که ارزش دیدن را دارد. Why beauty matters? By Roger Scruton.

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۲
آنی که می‌نویسد

دلم می‌خواهد به این رابطه‌ی پنهانی با م که گرمایی به زندگی‌ام بخشیده بود ادامه دهم. بیشترش برای این حس جنون‌آمیزم به پنهان‌کاری، انتظار، نرسیدن ... من سالها آرزویم این بود، دوست داشتم به چیزهایی که دوستشان داشتم نرسم، شعارش رفت روحش اما گویی مانده با من! نه من آن آدم احمق قدیم نمی‌شوم، که دوست داشته باشم رنج و درد‌ها بازی‌ام بدهند. آه نه، مگر پنهان‌کاری چه حس شیرینی دارد که در عشق عیان من به میم نیست؟ خیال.

 باید راهی شوم به زندگی در واقع، هرچند کانترفکچوال‌ها همیشه دل‌انگیزترند اما نهایتا بدرد خواب می‌خورند و من نمی‌خواهم در خواب زندگی کنم. واقع برایم هرچه باشد در اختیارتر است یا لااقل اینجور گول خورده‌ام که دارم می‌سازمش. به هر حال. زندگی را قشنگ‌تر خواهم کرد. باز و باز.

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۳۱
آنی که می‌نویسد

دارم به این نتیجه می‌رسم که بیخود و بیجهت دارم خودم رو تباه برای یک رابطه‌ی بی‌نتیجه می‌کنم. اون براش هیچی مهم نیست، هیچی. فقط عشقبازی و بس. اون من رو دوست داره اما خودش و کارش رو بیشتر و خودش رو به همه لحاظ بیشتر و من دارم خودم رو تباه می‌کنم در رابطه‌ای بی ثمر. کمی اراده و تحمل لازم دارم ، باید خودم رو بشناسم. چرا اینقدر دلم می‌خواد هر نشدنی‌ای رو شد کنم، با هر قیمتی؟ از دیگ این م هیچ بخاری برای من بلند نمیشه باید بفهمم و دست بردارم و بچسبم به درس و کارم. دو ماه هست که از خودم و درس و کار افتادم و به هیچ کاری مشغول نیستم. لعنت به من .تصمیمی با مصمم شدن کامل لازم دارم. اینها که چی؟ می‌تونم بخونم مطالعه کنم و برای خووم باشم، کافیه با خودم به صلح برسم. با خودم به صلح میرسم. همه چیز رو درست می‌کنم. من آدم احمقی هستم ولی نه اونقدر..

۱ نظر ۱۸ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۵۸
آنی که می‌نویسد

شاید بهتر باشد ابتدا در مورد کارکرد هنر حرف بزنیم. هنر انتزاعی و هنر فیگوراتیو به گمانم دو وجه از هنر هستند. من خیلی در مورد اینها نمی‌دانم و تنها نظر و برداشت‌های خودم را می‌نویسم. از نظر من کارِِ هنر انتزاع است. شاید در هنر فیگوراتیو هم انتزاع ممکن باشد و اگر باشد به گمانم اثری هنری شکل گرفته و الا هر خلقی لزوما هنر نیست. هنر باید ما را قادر سازد که انتزاع کنیم. دقیق‌تر، من فکر می‌کنم نخستین کاری که هنر برای ما می‌کند این است که قدرت فکر کردن ما را از مرزهای ممکن فراتر می‌برد. شاید این اتفاق برای همه که درگیر زندگی معمول و متداول هستند ممکن نباشد. هنر امکان فراتر رفتن را فراهم می‌آورد. هنر بستر خلق است و بستر ساختن و پدید آوردن. در هنر نحو‌ی مواجهه‌ی ما با جهان به شکل دیگری خواهد بود و ابزار و امکانات شکل تازه‌ای می‌گیرند. 

در مورد زیبایی؛ نخست باید دید زیبایی چیست و دیگر اینکه چرا باید دغدغه‌ی زیبایی را داشته باشیم. از نظر من زیبایی، یا قرار دادی و حاصل تجربه‌ی بشری است که این متاثر از دومی است و آن معنا دهی به جهان است.

هنر اگر در شیوه‌ی بکار بردن جدید و خلقش موفق بشود که جهان را به نحوی بسازد که معنا بخش باشد و نشانه‌ای به مفهومی باشد زیباست و اگر اینطور نباشد صرفا محل تماشاست. از طرفی دیگر هورمون‌هایی مثل تستسترون اگر در بدن بدرستی ترشح شوند فرد می‌تواند در تعامل با محیط به وجوهی از جهان دست پیدا کند که مورد توافق به عنوان زیبا تلقی شده و تعلیم شده است. هنر در تلاش برای فراتر رفتن از مرز‌ها اگر موفق باشد و مفهومی را بیان کند ما را به وجهی زیبا رسانده و این به مرور در فراگیر شدنش در میان مردم ملاکِ زیباییِ قراردادی می‌شود. من شخصا قائل به زیبایی افلاطونی به عنوان ارزشی که در امور تجلی پیدا کند نیستم.از نظر من اگر بتوانیم با تماشای چیزی مفهومی را تصور کنیم یا به عبارتی آن مفهوم تجلی پیدا کند ما به زیبایی دست یافته‌ایم.

برای چراییِ دغدغه‌ی زیبایی از نظر من به عقب باید رفت. اگر بپذیریم که هنر زیبا قرار است معنا بخش باشد و مفهوم ها را انتزاع می‌کند زمانی باید دغدغه‌مند شد که معنایی در جهان نباشد که بدنبال انتزاع آن باشیم.

جهان فرگه‌ای، سراسر اگستنشنال و مصداقی است و جایی برای مفاهیم اینتنشنال ندارد. جهان تهی از مفاهیم اینتنشنال جایی برای خلق زیبایی ندارد و زیبایی را نیز به سمت مصداقی شدن می‌برد. هنر امکان انتزاع است و زیبایی یعنی انتزاع کردن مفاهیم و در جهان فرگه‌ای این امکان نقریبا سخت ممکن است چرا که مفاهیم معادل مجموعه‌ای از مصداق‌هاشان هستند. مگر بتوان ویژگی یا کلی مشترک میان این اعضای مجموعه را انتزاع کرد و اینطور درک از زیبایی را حفظ کرد. البته جهان جدید هرچه به سمت پراگماتیستی شدن بیشتر می‌رود بازهم چنین تبعاتی دارد جهان پراگماتیستی ناظر به نتیجه مفاهیم را تعریف می‌کند. بنابراین ما قادر نخواهیم بود که مفاهیمی داشته باشیم که آن را انتزاع کنیم. 

یک چیز می‌ماند و آن زیبایی در روابط و آدم‌ها است. از نظر من چهره‌ی آدم‌ها برای هم عادی می‌شود چه زیبا به لحاظ قرار دادی و چه کمتر زیبا یا نازیبا. اما باید دید آیا افراد از تماشای هم به یاد چیزی می‌افتند. مثلا مفهوم مهربانی، و یا مفهوم علم‌ورزی و و و اگر اینطور باشد آدم‌ها برای هم زیبا جلوه‌ می‌کنند و اگر نه صرفا غلیان هورمون‌ها است و بس.

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۴
آنی که می‌نویسد

سالهای زیادی‌ست که دور سیاست را خط کشیده‌ام و به کنج خلوت فلسفه خود را چپانده‌ام. هربار از شنیدن خبرهای سیاسی سرباز می‌زنم و هربار از بحث‌های سیاسی طفره رفتم. دلیلش نامیدی نبود اما، که بی مصرفی‌ام بود. اینکه تحلیل درستی ندارم و هیچ کاری هم از من بر نمی‌آید و و و . امروز که آقای سلطانی را دیدم، آن هیبت خمیده‌ی پدرانه‌اش را و جیغ‌های همسرش، حالم از خودم بهم خورد، دلم می‌خواست خودم را بالا بیاورم. از این گندی که هستم تهوع‌ام می‌آید . از این بی‌مصرفی، از این خودم با تمام متعلقاتش. بعد سالها اشک ریختم برای امری سیاسی و دلم خواست کاری بکنم. اما چه‌کار؟ من هیچ وقت جنم آقای سلطانی و خانم ستوده را نداشتم، وقتی میم از ایده‌های سیاسی‌اش می‌گوید دلم خالی می‌شود. من آنقدر ترسو و جان و زندگی دوستم که حاضر نیستم هیچ سهمی را برای کشورم و مردم بدهم. یک خودخواه خیکّی. اما همین خودخواه درد را کمی حس کرد و امید دارد که زنده‌است. واقعا اما چه باید کرد؟ باید کار سیاسی کرد یا در تحصیل علم خود را چپاند؟

هیچ تصمیم و حرفی ندارم. هنوز با تمام این وجود حاضر نیستم پای جان و زندگی‌ام معاوضه کنم.

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۳۷
آنی که می‌نویسد

بعد از فراز و فرودهایی و بعد از فرازی خوب و دلچسب با م دیگر عمر رابطه به پایان رسیده مثل تمام روابط دیگر و تقریبا دوماه. حالا از شکست و دلسردی ناراحتم. اما اگر بلد بشوم این دلسردی را کنار بزنم دوران تازه‌ای بی امید در انتظارم می‌تواند باشد

۱ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۴۲
آنی که می‌نویسد

م می‌گه اگر فکر کنیم چیزی دائمی است از خواستن و تلاش برای بدست آوردنش دست می کشیم و سراغ چیزی جدید میریم.

می‌گه بیا از هم همین حالا لذت ببریم و به چیزی فکر نکنیم.

دارم فکر می‌کنم راست می‌گه عموما چنین هست. با میم همینجور شد، امیدوارم با م هم همینجور بشه. اون خیلی خودخواهه و من الان به خواستنش احتیاج دارم ولی ترجیحم آدمی مثل آ هست. کسی که کمی متواضع‌تر باشه و بیشتر ولع من رو داشته باشه و من رو بخواد. م بیشتر من رو می‌خواد چون قشنگم و قشنگ دوسش دارم. من هم چون اون موقعیت خوبی داره و قشنگ دوسم داره. و این هست مبادله‌ی ما که البته برد با اون هست چون من بیشتر محتاجم و اون با نداشتن من راحتتر کنار میاد.

آه خدای بزرگ من چقدر اونو دوست دارم و دلیلش رو نمی‌فهمم. من می‌خوام ازش مستقل بشم....

درونم پر از خواستن اون هست. و من این خواستن و خواسته شدن رو می‌خوام و البته و در عین حال نمی‌خوام. خودِ مستقلم رو ترجیح میدم. اما می‌دونم چون اون شبیه منه اون کسی هست که تمام می‌کنه و من می‌مونم تا فراموشش کنم. اون فقط براش مهم اینه که از کسی دیگه لذت جنسی نبرم و من باید این نقطه ضعف رو درموردش در نظر داشته باشم.

دونت کِر

امروز جلسه‌ی چهارم بادی بیلدینگ بود و من خیلی سرحال و قبراقم ! دارم به لذت ورزش پی میبرم و خوشحالم. به دلم گذشت که کاش لذتش دائمی باشه و فکر کردم بقول م از الان لذت ببرم و به بقیه کاری نداشته باشم.

باید مسئله‌ی دوام رو برای خودم حل کنم.

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۳
آنی که می‌نویسد