اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۳۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

هیچ مخدری هست که دنیا را به‌کام کند؟

درد زیر پوستم ریشه دوانده، مانند رگ و عصب همه جا پخش شده و درد همسایه‌ی خانه‌نشین من است.

من می‌دانستم و داغ را خواستم به بهای هفته‌ای خوش، حالا هم خماری بعد از کام. چه روزهای خوبی با م گذشت. چرا اینقدر قابلیت جهان کم است. چرا اینقدر محدودیم. چرا من نمی‌توانم به عیش مدام برسم. چرا چرا چرا و چرا هایی بی علامت سوال.

بی‌کس، تشنه و دردی در گلو که نامش ظاهرا بغض است و من ضعیف تر که بغضی را تاب بیاورم. دلم کسی چیزی یک چیز بی‌نهایت و بی‌پایان می‌خواهد. همان که نیست. 

من بلد شده بودم که کسی نیست پس چرا وا دادم؟ من که می‌دانستم همه هیچ است پس چرا چرا چرا؟؟؟؟؟؟ لعنت به ذهن. لعنت به دل. لعنت به من. 

همه هیچ را آوازه‌ی گوش‌ات کن....... همه هیچ.

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۳
آنی که می‌نویسد

جدایی اتفاق افتاد. بعد از چند رابطه و هم‌خوابگی و عشق ساختن‌های روزانه دیشب و در نهایت صبح امروز همه چیز تمام شد. و من بعد آن خوابیدم و خواب دیدم که باردارم، شاید دو یا سه قلو که طبق گفته‌ی دکتر ۱۲ الی ۱۳ کیلو بود و وقت وضع حملم بود و ...

من خنگ تر از آنم که درس بگیرم یا تنها تر از آنم که این حداقل دم را غنیمت نشمرم. یک هفته با او گذشت و دقیقا بعد از یک هفته غمی عظیم مرا گرفته و دارم فکر می‌کنم چه خوشبختم برای داشتن میم. درد زخم خیانتی دیگر روی پوستم است و چه می‌دانم چه پیش خواهد رفت و چگونه خواهد شد ولی این تمام شد. 

حالا مطمئنم تنهایی برای انسان خودخواه گریزناپذیر است. درد بر تن دارم و زخم.

۱ نظر ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۴
آنی که می‌نویسد

واقعیت این است که نمی‌توانم میم را ترک کنم. محبت به او را دوست دارم. هرچند م هم تا حد زیادی آنجور است اما میم را نمی‌توانم ترک کنم. گیر کرده‌ام به شدت و با خودم کنار نمی‌آیم. دیشب تمام شاخ و شونه کشیدن‌ها با نگرانی امروز صبحم برای میم پایان یافت. او بدون من نمی‌تواند و من هم بدون او و نیازش. م بلد است گلیم خود را از آب بیرون بکشد و فقط محبت می‌خواهد اما میم نه، او بیمار است و من فقط می‌دانم و نمی‌توانم آنقدر ظالم و خودخواه باشم. به او عادت دارم و نبودش مرگ من است. 

پس چه کار کنم میان خودم او و اوو ...

این روزها به شدت گیج و پریشانم و همه چیز یک وزن دارد و من ناچارم به انتخاب.... درد دارد خیلی ...

۱ نظر ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۱۵
آنی که می‌نویسد

امشب شب بیست و سوم رمضان بود و ما تمام این سه شب را نشد که در برنامه‌ای مناسب شرکت کنیم و بهره‌ای ببریم. دارم فکر می‌کنم از نگاه سنتی خواست خدا نبود و از نگاه من شاید کاهلی خودم و بی میلی بود. هرچه بود فکرم مشغول این زندگی میان م و میم و البته راستش هیجان این رابطه و البته هم رنج ناکامی است. راستش نه تاب دوری میم را دارم و نه م را. هیچ راه چاره‌ای جلوی پایم نمی‌بینم و البته که اهل خودکشی هم نیستم و پس نمی‌توانم تمام کنم این رنج را.

خدایا بس نیست انصافا؟ چه بیشتر در چنته برایم داری و رونکرده‌ای؟ من ادعایی ندارم و فقط می‌خواهم به تمام زندگی کنم. این آخر کجا بود و چه شد. خودم خواستم ولی مانده‌ام.

دروغ چرا از لج تو هم که شده راهی می‌یابم. از بس که با من بدی کرده‌ای. و از بس انتظارم را برنیاورده‌ای. حتما راه حلی باید باشد. وقتی که به تمام با خودم بی‌حساب شوم راه حل خودش را نشان می‌دهد. فقط کمک کن بد نباشم یا لااقل بدتر نشوم و انسانیت در درونم بماند.

امشب به او قول دادم....

خدا خودش بخیر کند.

۰ نظر ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۰
آنی که می‌نویسد

هر لحظه منتظر است. چشمی به کتاب، چشمی به ظرف غذا و چشمی به صفحه گوشی.

چشم از هیچکدام برنمی‌دارد. قدری مضطرب است و قدری هیجان دارد و نمی‌تواند شوق و نگرانی‌اش را با هیچ چیزی کم کند. خودش را تمیز و مرتب و آماده‌ی دیدار کرده و منتظر است خانه خلوت شود تا پنهانی و به‌دور از چشمی خود را به تماشا ببرد. به میان تماشا شدن و تماشا کردن. دلش پر می‌کشد و قلبش آنقدر تند می‌زند که مرد را به خنده وامی‌دارد. تمام بود و نبودش را جستجو می‌کند. آیا او گمشده‌ی دل من است؟ زن خوب می‌داند گمشده‌اش را هیچ‌کجا نمی‌تواند پیدا کند. می‌داند جهان چیزی بیشتر برایش ندارد، اما هربار این سوال را می‌پرسد. تنش زیر سرمای کولر عرق سردی کرده است و اضطرابش را ناشیانه با دستمال خشک می‌کند. آبی می‌خورد و غذاها را دوباره نگاه می‌کند، کتابش را می‌بندد و در خلوت و سکوت به تماشا می‌رود. زل می‌زند به صورت شبیه به خودش و نمی‌تواند این میل به دوست داشتن خود را پنهان کند. او شبیه‌اش است در نگاه و صورت و عقایدش و او پیش و بیش از هرچیز شیفته‌ی خود است. دلش می‌خواهد در مجاز ببوسدش. هر چند ثانیه در دلش بوسه می‌فرستد و تن به تماشا رفته اش را برهنه‌تر می‌کند و حظی را به اتمام می‌برد. حظ خواسته شدن.

زن غمگین از نداشتن به تمام و مرد امیدوار به دیداری.

پایان و حرمان

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۹
آنی که می‌نویسد
زن مثنوی می‌نوشت برای مرد و مرد مثنوی می‌نوشت برای زن. هردو مشتاق و تشنه و خواهان بودند. هورمون عشق داشت ترشح می‌کرد و بوی خواستن و لمس کردن از دور به مشام می‌رسید و آنها بیچاره به خیال هم دست می‌کشیدند و تنِ خیال خیس و لزج و پرحرارت بود. دل ساحت حضور بود و جان هرلحظه می‌رفت که بدر شود و جایی پربکشد که تن واقعیت آنجاست و کم‌کم صدای نفس‌ها و حرمان.
زن غمگین بود از نبودن و مرد مشتاق به داشتن. و این میان حیرت عشق از این دوگونه‌گی! فرهنگ‌ها خود را بر تن خواستن‌ تحمیل می‌کردند. گرمای تابستان بر پوست و موها حرمان را برمی‌انگیخت. دست‌ها پر بودند از خیال و آغوش‌ها خالی از واقع. دوگونگی فرهنگ، دوگونگیِ جنسیت و دوگونه تن، دوگونگی خواستن. همه چیز در دوگانگی و حرمان وحدت بود.
آنکه دوستش می‌دارم چگونه می‌خواهد مرا؟
امروز نخستین دیدار با م . دلچسب و نگران‌کننده بود. خواستنش شبیه من نیست. خواستنی شبیه خودم را می‌خواهم و او تن می‌خواهد، چیزی که من ندارم. من خیالی بیشتر نیستم. ولی گناه تن را می‌خواهم با شوق.
۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۸
آنی که می‌نویسد

باید حدس می‌زدم که در پس پشت این خواستن‌ها و عشق‌های نفس بریده و روابط و روابط و روابط اوست که نشسته و من را هم بی‌نصیب رها نکرده‌. از می عشق در جامم ریخته و با را بی‌خویش ساخته و حلقه‌ی تازه‌ای شکل گرفته و من به خیالم عشقی بی حد بر صفحه‌ی دلم نشسته‌است. حال از زمانی که دانستم او بوده در پس خواستن‌ها ناگاه تمام رشته‌ها پنبه شده و من چون پهلوان پنبه‌ای عور مانده‌ام میان اینهمه و خواستن، خواستن م دارد کم و کم‌رنگ‌تر می‌شود و من را که لحظه‌ای گمانم بود این عشق را ابدی ساخته‌ام دارم از پا درمی‌آیم و افول دوست‌ داشتن است که با تماشای دست‌ای پنهان او .... آه که چه ساده‌دل بودم من.

خواستن از دلم رفته و من باز همانم و همان... کاش م توانی داشته باشد برای ادامه‌ی راه.

۰ نظر ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۵۹
آنی که می‌نویسد

روابط ممنوعه داشته‌ام و به وجد آمده‌ام اما م چیز دیگری است. او را دوست دارم، اشک شوق و خواستن است که از قلبم به چشمانم می‌آید و تراژدی، آنگاه که خیال با واقعیت محصور می‌‌شود. آنگاه که واقعیت خیال را به کناری می‌زند و آنگاه که خیال قرار است در ظرف واقعیت جا بشود و روابط ممنوعه و خواستن و نداشتن و ....

من او را دوست دارم، اینکه این برای ممنوعه بودنش است یا چه را نمی‌دانم اما دوست داشتن و شوق و زندگی در من برانگیخته می‌شود و من ساده‌لوحانه گمان می‌برم این‌بار ماجرا به نحو دیگری پیش خواهد رفت. اگرچه نحو دیگر را در ذهن ندارم. 

او من را مخفی می‌کند تا کی ...؟! 

آه ... مه‌را دوستت دارم. کاش ما قبلتر همدیگر را دیدا بودیم. خیلی خیلی قبلتر از حالا و حالاها که دست‌هامان بسته است. تو تا به کجا حاضری برای من ... 

خدای من خودت کاری کن که میم و من و م و مین اذیت نشویم و خوب پیش برود.

من روزی می‌خواهم با او رها باشم.

۰ نظر ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۴۳
آنی که می‌نویسد

هر روز، در این مدت کوتاه بر علاقه‌ام به م افزوده می‌شود. او خیلی شبیه به من است و من خودخواهانه دوستش دارم. به قول به م ما آدمها نارسیست هستیم. حتی به جدایی از میم و بودن با م هم مدام فکر می‌کنم، به بودن حداقلی با او یا هرچه... دلم برای میم و کاری که با او می‌کنم می‌سوزد و حتی این روزها نمی‌توانم نگاهش کنم. در عین حال احساس گناه و بی‌تعهدی دارم. در واقع پر از احساس‌های متناقض‌ هستم. می‌دانم تمام می‌شود، اگرچه نسبت به م کمتر بدبینم‌ام چون خیلی شبیه من است و دلیلی هنوز برای دوست داشتن‌اش جز دوست داشته شدن توسط او ندارم، چون بازهم خیلی شبیه من است.

این چه افتضاحی‌ست در کله‌ی من؟! من که داشتم ترک می‌کردم عشق و نیاز و دوست داشتن و دوست داشته شدن را چرا در مقابل م پاهایم سست شده؟ شاید چون خیلی شبیه من است. آه منِ خودخواه و خودپرست ...

من دوستش دارم اما. جدیت و هوش و خیال‌پردازی‌اش را و اینکه شک دارد و و و 

من دوستش دارم. چرا این گناه است؟ چرا وقتی من تماما با میم هستم بازهم نمی‌توانم از م تماما لذت ببرم؟ خودم را گول می‌زنم؟ کجا کم می گذارم؟ 

من دوستش دارم. فعلا هیچی به کله‌ام فرو نمی‌شود . تا چه شود ....!

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۲
آنی که می‌نویسد

دارم بی‌حسی و کرختی بعد از رابطه را می‌گذرانم و حالم مشخص نیست. هرلحظه پایم یکطرف سُر می‌رود و من دارم سعی می‌کنم تعادلم را حفظ کنم و از تک و تا خودم را نیندازم... پرهیز، پرهیز، پرهیز .... چیزی که هیچ‌وقت بلد نبودم... دلم او را می‌خواهد .... تعادلم را حفظ می‌کنم. چیزی شبیه به ناز کردن دارد در درونم سر باز می‌کند و این شروع خواستن و خواستن و ضعیف شدنم است. 

خدا خودش بخیر کند.

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۱۴
آنی که می‌نویسد